.إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّی.

~~~~ Le Voyage Sans Retour ~~~~

یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب

این "بی ربط‌های باربط" هست که ذیل این قالی پاراف می‌شوند، همان پایین پایین قبل تاریخ، این‌ها متعلق به خاطر ماست. خوش نداریم از این‌جا برداشته شوند برده شوند جای دیگری؛ چشبانده شوند تخت سینه‌ی دیواری، دفتری، خانه‌ای؛ آقای نفستان باشید. آب به ماهی نیاز دارد برای این‌که دریا شود و بماند. حواسم هست بهتان. حواستان بهم باشد.باریکلا.

یک وقتی، وقتی خیلی‌ها خودشان را به خواب زده بودند.
پاری‌ــــس.

۱۸ دسامبر۱۲:۱۵

یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب


 خداوند اگر اراده کند، قرآن را به دل، گوش و قلب هستی هر انسانی به صورت تدریجی وحی و القا می‌کند. حالا این یعنی چه؟ یعنی آیه‌ای را توی گوش تو فرو می‌کند و تو با اعضایت می‌شنوی و خوب خوب شیر فهم می‌شوی. این یعنی تربیت عملی، یعنی آموزش در متن زندگی و متصل به شرایط و حوادث. برای همه هم مختص خود آن آدم اتفاق می‌افتد. حالا این وسط چقدر از این رزق معنوی حاصل آدم شود بسته به عنایت الهی، و بیشتر از آن، بسته به شدت نور ِ موجود ِ درون ما دارد. بنابراین « علینا بالتزکیه».

آیه‌های رزق،آیه‌های تربیتی یک وقت‌هایی مثل باران روی آدم می‌بارد، یک وقت‌هایی اما بار اولیه با خودت است. باید بنشینی متن را بخوانی تا رزق تربیتی‌ات در بیاید.  حال، ترجمه‌های موجود از قرآن کریم اغلب ثقیل است. ترجمه روانی نیست که آدم را شیر فهم کند. آدم می‌خواند و اگر فرد معمولی باشد که درجه سوادش خیلی بالا نبوده، یا روحش تربیت درست حسابی ندارد رد می‌شود و هیچ چیزی دستش را نمی‌گیرد. انگار که مثلا باران روی سنگ ببارد. 

با رعایت حد انصاف و احترام آدم با خودش می‌گوید: « فلانی ترجمه کرده که ترجمه شده باشد. اصلا برای من ترجمه نکرده، خود«شان» را حساب کرده و لا غیر. و این خودشان یعنی هر کس که به تفسیر و زبان مبدا تسلط داشته باشد.  یعنی با زبان من ِخواننده‌ی معمولی و یا خیلی خیلی معمولی، نیست که شیر فهم شوم. رسانا نیست. نه روان ترجمه کرده، نه به اصول نگارشی توجه کرده و نه به انسجام متن. توی انگلیسی به آن می‌‌گویند Coherency. به زبان خودمان یعنی سر و ته داشته باشد». 

این وسط، برای این‌که قرآن را بفهمی یا باید به عربی تسلط داشته و  با دانستن ریشه کلمات بتوانی ته و توی فحوای کلام و چرایی این‌گونه گفته شدن یک مطلب را خوب متوجه شوی که دیگر کارت به خواندن ترجمه نکشد و محتاج مترجم نشوی، یا باید روحت مقیم عالم بالا شده باشد و به سبب آن، راه فهمیدن به تمام هستی‌ات باز باشد.

چندی پیش یکی از دوستان عزیز محبت کرده و ترجمه جدیدی از قرآن معرفی نمود. یکی دو تا عکس از معانی برایم ارسال کرد. به زبان خودمان ترجمه شده بود.  دوست عزیز محبتش را در حق ما تمام کرد و نسخه‌ای را همراه مسافر برایم ارسال نمود. یک کتاب قرآن با جلدهای رنگی رنگی که مرا یاد قرآن رنگین کمانی« Rainbow Quran » می‌انداخت.
 سایت مترجم و صفحه اینستاگرامشان را پیدا کردم. بهشان پیام دادم. پیشنهاد کردم مفاتیح را هم ترجمه نمایند. از قضا خیلی متواضع و مهربان بودند. نمی‌دانم نظر شما چیست. ولی مفاتیح هم خیلی مهجور مانده است. ترجمه‌های موجود همه بدون توجه به روان نویسی و نابود نکردن آن همه مفاهیم عمیق ، کلمه به کلمه، در ذیل لغات، مسلسلی و بدون رعایت علائم و قواعد نگارشی به فارسی برگردانده شده. غافل از این‌که ترجمه خودش یک نوع تالیف است که بعدا تبدیل به یک اثر، ولو این‌که قائم به ذات نباشد، می‌شود. خداوند به دل این مترجم بیندازد، به اذن و لطف خدا همت کنند این کتاب دعا را نیز به زبان ما آدم‌های معمولی به فارسی برگردانند. مفاتیح ظرایف احدی و چهره عاشقانه و لطیف خداوند و هستی را به نظم و نثر درآورده است. به آدم یاد می‌دهد چگونه با خداوند از خود مستاصل، مضطر و گرفتار حرف بزند و برای رفعشان دقیقا به خداوند چه بگوید، چه بخواهد و چگونه بخواهد. حیف است این‌طور شلخته و بی نظم به حال خودش رها شده باشد. درست مثل دانه‌هایی که یک نفر برای یک مشت پرنده پاشیده باشد. فقط تصور کنید این حالت را...









این‌جا پاریس است...






النجم الثاقب | ۱۸ دسامبر ۱۸ ، ۱۲:۱۵
۱۶ دسامبر۰۲:۲۰

یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب

 
 
وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ «۳۰»
و آنچه از مصیبت به شما رسد به خاطر کارهای بد خودتان است. البته خداوند از سر خیلی از تقصیرهایتان می‌گذرد.
 
دیدید آدم می‌گوید: «خودم کردم که لعنت بر خودم باد» یا «با دست‌های خودم، خودم را بدبخت کردم»؟ خب این آیه همین را دارد به زبان مودبانه می‌گوید. 
 
***
 
این‌ها که بی خیال سرشان را انداخته‌اند پایین، و بی‌کله و به سرعت زمین و زمان را طی می‌کنند دیده‌اید؟ بعد یکی ناغافل می‌آید و با یک چماق، محکم می‌زند توی کمرشان و می‌اندازدشان زمین؟  من یکی از آن آدم‌ها بودم  که با همین آیه زدند وسط کمرم. چنان هم جانانه زدند، که نصف شدم. البته دستشان درد نکند. فقط...کاش...زودتر زده بودند. خیلی زودتر...
 
روزگاری که گذشت، کرو کور، با پررویی تمام می‌تاختم و طلبکارانه یک چیزهایی را حق خودم می‌دانستم.انگار نه انگار که این دنیا صاحب دارد. انگار نه
انگار که حد و حدود «آدم» چه قبل هبوط چه پس از سقوط، هم دفعتا و هم به صورت تدریجی تعیین شده است. انگار نه انگار که «داشتن» و «نداشتن» باید به «روش خداوندی» باشد، نه با غصب و قلدری و خودخواهی و حق خوری. انگار نه انگار که با همین دست‌های قلم نشده «انتخاب» کرده، انواع بلاها را سر خودم آورده بودم. تازه بعد هم با طلبکاری غر زده بودم‌ که چرا این اتفاق‌ها افتاده و چرخ زندگی‌ام را پنچر کرده است. چرا این‌طور حال مرا گرفته سرطانی کرده است. چرا میگرن توی سلول‌هایم سه تار می‌زند و تهوع روحی امان نفس‌هایم را بریده است...
نمی‌دانم از کجا شروع شد، از راست شنیدم یا چپ. یادم نمی‌آید. اما می‌دانم یک صدای صامت بود که شلاقی آمد توی صورتم، شاید یک دوست لابلای حرف‌هایش یادم داده بود. نمی‌دانم. فقط مطمئنم توی سوره «شوری» چشمم روی « بما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ» نیفتاده بود. نگاهم مقیم تکرار این کلمات در «دعای عهد» شده بود و فکرم گرفتار تمام آن‌چه خودم شخصا کرده بودم. افعالی که مسئولش خودم بودم،
 
 حالا آرام شده‌ام و طلبکار نیستم. هستم، اما نه از خداوند، و نه از دیگران. از خودم طبکارم. دیگر می‌دانم سوای امتحان الهی و فتنه بشری عامل  بخشی از پیشامدهای زندگی خود من هستم و باید قبل از هر کس و هر چیز یقه خودم را بگیرم. طرفم خود «من» است و لاغیر. برای همین است آن دنیا ما را دسته جمعی حساب رسی نمی‌کنند و محاکمه انفرادی است؛ خود ما هستیم و اعمالمان؛ خود ما و «بِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ». 
 
ما،
محصول «خود»مان هستیم. همان هستیم که کاشتیم و می‌کاریم؛ همان که مسئولیت و عواقب انتخاب‌هایمان را نپذیرفتیم.
ما،
نتیجه خودمان هستیم؛ که انتخاب کردیم و اجازه دادیم.  
 
ما،
 تقاص جهل‌ها و ندانم‌ کاری‌ها، اشتباهات، کر و کوری‌هایمان را فقط فقط باید از خودمان بگیریم.
 
دنبال مقصر و متهم نگردیم. خودمان کردیم. خود خودمان...طرف حساب خودمان هم، خودمان هستیم و لاغیر.
 
مراقب «بِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ» هایمان باشیم. مراقب دست‌هایمان باشیم. برای خودمان «خوب» بخواهیم، «خوب» با معیار خداوند...
 
                                             مثل حُ‌سین (ع)...
 
بسم الله...
 
 
این‌جا پاریس است...
 
 
 
 
 
 
النجم الثاقب | ۱۶ دسامبر ۱۸ ، ۰۲:۲۰
۱۲ دسامبر۲۲:۳۶

یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب


چشمم افتاده بود دنبال چیزهایی که لازم داشتم. ندا صدایم کرد: «این ُ ببین!» اشاره کرد به یک شیشه شفاف که تویش بلورهای کوچک آبی رنگ بود. روی شیشه نوشته بود: Persian  Bleu Salt





اینجا پاریس است...




النجم الثاقب | ۱۲ دسامبر ۱۸ ، ۲۲:۳۶
۱۲ دسامبر۲۱:۵۸

یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب


من،

      یاد گرفتم که از "یکی بود و یکی نبود" ِ همه‌ی قصه‌ها 

                               «یکی نبود»ش سهم من است...






این‌جا پاریس است...

النجم الثاقب | ۱۲ دسامبر ۱۸ ، ۲۱:۵۸
۱۰ دسامبر۲۲:۰۹

یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب



آدم باید ِباید ِباید برای منظم نفس کشیدن زندگی‌اش، سکته نکردن هستنش به یک بهانه‌ای وصل باشد؛ دم و بازدمِ مرتب و بی نقص حتما که نشان زنده بودن نیست. چیزی که بخواهی نخواهی روی روال است و با تصمیم تو نمی‌چرخد کمکی به زنده بودن تو نمی‌کند، که این، هنر معبود ماست و لاغیر، باید که به یک چیزی، کسی وصل شد، بود، ماند. ماند. ماند. ماند...چیزی، کسی که به انتخاب ما باشد. با وکالت ما..

آدم،
     تا روشن نشود، آتش نگیرد، نسوزد و صدای سوختنش را به جای صدای نفس‌هایش نشنود راه به جایی نبرده. آدم تا نتواند رد نفس‌هایی که توی شش‌اش می‌چرخد بگیرد، تا نبض خونی که توی موی‌رگ‌هایش دور می‌زند را زیر انگشتانش حس نکند باخته و فاخته نیست. 

از خودتان،
           به مقصد خودتان و به مقصد یک جفت بال برخیزید. قیامت به پا کنید. رستاخیز خودتان باشید. نمیرید قبل آن‌که خداوند اراده کند شما را بمیراند. به یک چیزی زنده شویدو بمانید. برای حیاتتان چاه حفر کنید و برسید به ماء طهورا.  
       
                  احیا کنید جانتان را، نفس‌های اختیاری‌تان را...
                     احیا کنید، ولیکن نه به هر چیز، نه به هر کس؛ وصل شوید و بتنید به چیزی، به کسی که « باطن» دارد، «آن» دارد و به هسته اولیه این هستی وصل و مشتعل  است.
                                                                                                   حیف ما و هزار پروانه نشدن. 
                                                                                                                  حیف است ما و...



این‌جا پاریس است...




النجم الثاقب | ۱۰ دسامبر ۱۸ ، ۲۲:۰۹
۰۵ دسامبر۱۲:۱۰

یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب


ایستگاه مترو تا «خرخره» پرُ بود. مجبور شدم صبر کنم سه تا قطار بگذرد تا بتوانم خودم را برسانم به درب قطار و « بچپانم » توی واگن. توی این فاصله چشمم افتاد به دیوار آن طرف سکو. یک شازده با موهای فرفری قهوه‌ای، قد متوسط، بلوز بافتی زمینه کرم و چارخانه‌های گوجه‌ای لنگر انداخته زل زده بود به لنز دوربین.  انگار کن که دهه شصتی وقتی است. عارضم که شلوار هم به پا نداشت و با  یک تکه پارچه گوجه‌ای اندازه دو تا کف دست سر و ته ماجرا را هم آورده بود. ولیکن در پوشش قوزک به پایین پاهایش نهایت دقت را عنایت نموده و یک جفت پوتین قدیمی قهوه‌ای انداخته بود سر پاهایش. یک جفت عینک  Ray Ban با قاب گوجه‌ای  هم گذاشته بود روی چشمانش. تمام این ادا اطوارها و عریان شدن‌ها هم برای تبلیغ عینک مذکور بود.


این عکس‌ امروز و با فاصله از زمان این ماجرا گرفته شده


توی ذهنم افتادم به جان این‌که « حیا فطری است»؟ جنجالی به پا شد. یکطرف می‌گفت: « خب از وقتی متولد شده با فرهنگی بزرگ شده که برهنگی نشانه بی حیایی نیست. سِتر تن جزو ارزش‌ها نبوده»، یک طرف دیگر می‌گفت: « مگر می‌شود توی مواد اولیه به کار رفته درون روح آدم «حیا و پوشیدگی» نبوده باشد؟»، « مگر می‌شود خدا آدم را بی شخصیت آفریده باشد؟» یک طرف دیگر یادم خودم می‌افتد، یاد جهل‌هایم، یاد « شدن‌»‌های آلوده و آلوده شدن به تغییرات غیر الهی ِ خودسرانه، و در نتیجه‌ کور شدن و نفهمیدن درست و نادرست، سره و ناسره. 

توی گوگل نوشتم: « حیا فطری است؟». دیدم توی تورات آمده « چون زن دید که آن درخت ‏براى خوراک نیکو است و به نظر خوش‏‌نما و درختى دلپذیر، دانش افزا، پس از میوه‌‏اش گرفته بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد. آنگاه چشمان هر دوى ایشان باز شد و فهمیدند که عریانند. پس برگ‏‌هاى انجیر به هم دوخته، سترها براى خویشتن ساختند... و خداوند، رخت‏‌ها براى آدم و زنش از پوست‏ بساخت و ایشان را پوشانید»(۱) و در لوح محفوظ خداوند فرموده است: «اى فرزندان آدم، براى شما لباسى فرو فرستادیم که اندام شما را مى‏‌پوشاند و مایه زینت‏ شما است و لباس تقوا بهتر است. این از آیات خداوند است. باشد که متذکر شده پند گیرید .» (۲)

حالا بعد چند روز درونم شنیدم که می‌گفت:

ما انسان‌ها با حداقل‌های لازم، اساسی و مهم خلق می‌شویم. بعد بسته به شرایط محیطی، تربیتی، رشدی و الخ یا این صفات را قوی می‌کنیم، یا فراموش و یا کمرنگ. درست مانند یک تلفن همراه که ار کارخانه یک سری نرم افزار اولیه و کار راه انداز  دارد و  upgrade، توسعه ، یا حذف برنامه‌ها  را می‌گذارند به عهده صاحب تلفن.

من به این نتیجه رسیدم، شما را نمی‌دانم.



۱- تورات، سفر پیدایش، باب ۳، آیات ۶۸ و ۲۰ و ۲۱ 

 ۲-  اعراف (۷): آیه ۲۷ .



این‌جا پاریس است...




النجم الثاقب | ۰۵ دسامبر ۱۸ ، ۱۲:۱۰
۰۴ دسامبر۲۳:۲۰

یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب


می‌گویند «دوست خوب نعمت است». تا «خوب» ِهر کس چه باشد و بخواهد چه باشد!
«خوب» ِ من یعنی « مخلوقی که مرا به خیر دعوت می‌کند و از اژدها شدن و دریدن و به خاکستر تبدیل کردن خلق خدا به بهانه « حقم است» باز می‌دارد. کسی که یقه نفسم را می‌گیرد و می‌گوید « آن‌چه خدا می‌پسندد و نمی‌پسندد بر تو مقدم است، محبت کن بنشین سر جایت.» و این مصداقی است از رحیمیت خداوند و عین رزق الهی.

«رزق رحمانی من» که حالا برگشته وطن، از پایتخت برایم کتاب می‌فرستد و سوزن می‌زند به خواب رفتگی‌های نفسانی‌ام:


این عکس را ساعت ۱:۴۸ بامداد توی مترو گرفته‌ام. ۱۵ ژوئییه که گذشت.

محبت کتید وقتی انفاق روحتان نمایید بخوانیدش. این کتاب نمونه ظریف «توحید عملی» است، بخوانید تا دستتان بیاید خداوند چه کسانی را می‌چیند. بخوانید تا دستگیرتان شود آدم چگونه محبوب الله می‌شود. التفات کنید دقتتان روی شهید باشد...سایه به سایه اعمالش قدم بردارید. 




این‌جا پاریس است.






النجم الثاقب | ۰۴ دسامبر ۱۸ ، ۲۳:۲۰