.إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّی.

~~~~ Le Voyage Sans Retour ~~~~

یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب

این "بی ربط‌های باربط" هست که ذیل این قالی پاراف می‌شوند، همان پایین پایین قبل تاریخ، این‌ها متعلق به خاطر ماست. خوش نداریم از این‌جا برداشته شوند برده شوند جای دیگری؛ چشبانده شوند تخت سینه‌ی دیواری، دفتری، خانه‌ای؛ آقای نفستان باشید. آب به ماهی نیاز دارد برای این‌که دریا شود و بماند. حواسم هست بهتان. حواستان بهم باشد.باریکلا.

یک وقتی، وقتی خیلی‌ها خودشان را به خواب زده بودند.
پاری‌ــــس.

۱۵ مطلب در فوریه ۲۰۱۴ ثبت شده است

۰۷ فوریه۲۰:۴۳


الجزایری است و مدارک اقامت قانونی ندارد. یک فرانسوی توی نانوایی‌اش به او کار داده؛ هفت روز هفته، از صبح تا شب، از صبح زود تا هشت شب کار می‌کند و همان جا هم می‌خوابد. صاحب کارش ماهیانه تنها دویست یورو حقوق می‌دهد. از این دویست یورو هم، صد تایش را می‌فرستد الجزایر برای خانواده‌اش؛ خودش با صد یورو در ماه زندگی می‌کند. ارزش این مقدار پول برابر چیزی حدود صد یا صد و پنجاه هزار تومان است (با محاسبات من). 


۷ فوریه  ۲۰۱۴.



النجم الثاقب | ۰۷ فوریه ۱۴ ، ۲۰:۴۳
۰۶ فوریه۲۰:۴۵


کلاه گیس ِ سیاهِ پرکلاغی روی سرش بود؛ مدل قارچ. ابرو نداشت؛ جایش تتو کرده بود. یک خانم چاق و پهن ِ سیاه پوست که بیشتر از پنجاه و پنج سن داشت. توی بغلش یک گلوله قرمز ِ آتشین بود. کمی جلوتر گلو‌له‌ی قرمز توی بغلش تکان خورد؛ یک بینی سپید و دو تا لب کوچک قرمز از تویش در آمد، کمی جابجا شد، نصف دو تا چشم ِ درشت ِ سبز رنگ نیز ظاهر شد. جابجا شد و باز همه چیز محو شد. ایستگاه بعد، خانم سیاه پوست تکانش داد گفت: « خوابیدی؟» نصف صورتش دوبار ظاهر شد و با یک صدای جیغی گفت: « نه. دارم چرت می‌زنم». هر که صدایش را شنید زد زیر خنده؛ توی "چرت زدن" به زبان فرانسه دو تا "سین" وجود دارد، گلوله‌ی قرمز هر دو را "شین" تلفظ کرد؛ به جای "سی‌یِست" (La sieste) گفت "شی‌یِشت".این کلمه را هم معمولاً برای چرت زدن در طول روز به کار می‌برند، مخصوصاً و بیشتر بعد ناهار. حالا اگر کسی توی شب بگوید دارم چرت می‌زنم این‌طور برداشت می‌شود که طرف کارگر شب کار است.
شنل قرمزی سه ساله بود؛ یک دختر ناز فرانسوی که آن موقع شب به قول خودش داشت چرت می‌زد. بعد ِ آن دیگر ساکت نشد؛ چند بار تکرار کرد: « نه نخوابیدم. دالم چُلت می‌جَنَم». چند دقیقه مکث کرد بعد گفت: «چقدر مترو  سوخی کَلدَن ِ واقاً». خانم سیاه پوست زد زیر خنده گفت: « شوخی کردن ِ نه، مضحک ِ». تلفنش زنگ خورد:« سلام. نه...پنج دقیقه دیگه می‌رسیم. باشه. فعلاً». به ایستگاه که رسیدند، گلوله قرمز را گذاشت روی زمین یک دستش را گرفت، و تا بروند بیرون هی گفت: « ببخشید، ببخشید». مترو که حرکت کرد دیدم شنل قرمزی مثل سفره ماهی به بغل یک مرد فرانسوی چسبیده ؛ پدرش بود و خانم هم پرستارش.


۵ فوریه  ۲۰۱۴.


 
النجم الثاقب | ۰۶ فوریه ۱۴ ، ۲۰:۴۵
۰۶ فوریه۰۱:۳۷

چند روز بود پیامک داده بودم و جوابی نیامده بود؛ گفتم شاید سرش شلوغ است یا سر کار است. صبح، از نُه گذشته بود صدای گوشی‌ام در آمد؛ ستایش بود. 
ـ سلام. ببخشید دیر جواب می‌دم. مریضم. وضعیت خوبی ندارم.
ـ سلام ستایش جان. خواهش می‌کنم. رفتی دکتر؟
ـ نه. پول ندارم.
پا شدم توی اینترنت گشتم ببینم دوای این درد چیست. بعد هم موارد را برایش پیامک کردم. صبح که بشود تماس می‌گیرم؛ نباید فکر کند تنهاست؛ موقع بیماری، غربت، تنهایی، بی کسی، بیشتر خودش را دور گردن آدم حلقه می‌کند...


۵ فوریه  ۲۰۱۴.


النجم الثاقب | ۰۶ فوریه ۱۴ ، ۰۱:۳۷
۰۴ فوریه۱۵:۰۳


هی رفت جلو؛ دنده عقب گرفت؛ برگشت؛ کوبید. هی رفت عقب؛ آمد جلو؛ کوبید؛ بالاخره جا شد. جای خالی بین دو ماشین درست اندازه‌‌ی طول اتومبیلش بود. خشکم زده بود. 

ـ مامان؟ دیدید؟

ـ بله.

ـ کوبید به ماشین جلویی و عقبی! چند بار!

ـ تعجب نکن باید عادت کنی. این‌جا همینه. سپر ماشین پدرت رو هم چند جاش ُ زدن.

ـ خب صاحب ماشین بیاد ببینه که...

ـ تو غصه نخور، اون هم خودش به یکی دیگه زده.

...

پارک کردن فرانسوی‌ها را که می‌بینم، یاد آقای بین (Mr. Bean) می‌افتم؛ مخصوصاً وقتی خودرویشان فسقلی است. همین که ببینند یک جایی خالی است فکر می‌کنند باید همان‌جا پارک کرد. حالا اگر این جای خالی یک سانت از اندازه ماشینشان بزرگتر باشد هم، باز توفیری نمی‌کند؛ به زور اتومبیلشان را جا می‌کنند؛ در واقع می‌چپانند؛ ماشین هم باید جا شود و می‌شود. البته سخت گیر آوردن جای پارک هم می‌تواند یکی از دلایل این تلاش قابل تقدیرشان در چپاندن ماشینشان باشد.


۴ فوریه  ۲۰۱۴.



النجم الثاقب | ۰۴ فوریه ۱۴ ، ۱۵:۰۳
۰۳ فوریه۰۰:۵۶


۱.

کلاس که تمام شد، با یکی از دانشجویان فرانسوی راه افتادیم سمت مترو. کمی مانده به ورودی مترو دیدیم پسری سیاه‌پوست با سرعت از داخل خارج شد؛ انگار یکی دنبالش بود؛ به سرعت می‌دوید؛ مثل یوزپلنگ. کمتر از یک دقیقه بعد دختر عرب چاقی جیغ زنان از داخل بیرون دوید؛ نمی‌توانست خوب بدود؛ فقط جیغ می‌زد "مبایلـــــــــــــــــم". پسرک ناپدید شده بود.

ما دو نفر خشکمان زده بود. توی همان بهت از هم خداحافظی کردیم و جدا شدیم. (تاریخ: سال پیش ـ یک روز شنبه)

۲.

پسری سیاه‌پوست مثل موشک از کنارم رد شد؛ شلوار ورزشی آدیداس پایش بود. مرتب بر می‌گشت پشت سرش را نگاه می‌کرد. خیلی زود توی دالان گم شد. چند دقیقه بعد دختری جیغ زنان پیدایش شد. پریشان می‌دوید؛ از گوشه‌ی چشم‌هایش اشک روان بود. 

رهگذارن، مثل من، لحظه‌ای می‌ایستادند نگاه می‌کردند و بعد راهشان را می‌کشیدند دور می‌شدند. (تاریخ: دو سال پیش. عصر بود. روزش را یادم نیست).

۳.

روی زمین چند تا پلاستیک افتاده بود.  چند تا از تخم مرغ‌ها شکسته بودند؛ سالم‌ها توی زرده‌ها و سپیده‌ها غرق. دختری کنار پلاستیک ایستاده بود. از کنارم دختری به سرعت رد شد؛ داشت می‌دوید. نفهمیدم گوشی همراه یا کیفش...


 ۳ فوریه  ۲۰۱۴.


النجم الثاقب | ۰۳ فوریه ۱۴ ، ۰۰:۵۶
۰۳ فوریه۰۰:۳۸


نشسته بودیم سر کلاس. شنیدم بچه‌ها دارند از "دزدی" حرف می‌زنند. از خانم کناری پرسیدم (یک خانم الجزائری سی، سی و یک ساله):

ـ چه شده.
ـ دیشب نزدیکی‌های ساعت نُه، جلوی در دانشگاه به یک دختر ژاپنی حمله کرده‌اند، مشت زده‌اند توی صورتش، تلفن همراهش را زده‌اند.
ـ واقعاً؟
ـ آره. 
ـ باید مراقب باشیم پس.  
ـ تو نگران نباش.
ـ چرا؟!
ـ تو محجبه‌ای کسی به تو کار نداره!
منظورش این بود که اگر دزد محترم مسلمان باشد به تو کار ندارد!


تاریخ: پارسال


النجم الثاقب | ۰۳ فوریه ۱۴ ، ۰۰:۳۸
۰۲ فوریه۰۳:۴۲


توی پارک هیچ کس نبود. نشستم روی یکی از تاب‌های رو به ساختمان‌ها؛ پشت به درخت‌ها و تاریکی.  توی حال و هوای خودم پیانو گوش می‌دادم. به فاصله صدایی تکرار می‌شد؛ "پیس، پیس". اولش محل ندادم، بلندتر تکرار شد. چون موزیک بدون کلام بود صدا کاملاً مشخص بود. تلفن همراهم را در آوردم موزیک را خاموش کردم؛ گوش‌هایم را تیز کردم؛ صدا تکرار شد. نه روبرو، نه سمت چپ، نه سمت راست کسی نبود. همان بالا توی هوا سرم را چرخاندم پشت سرم ؛ پشت درخت ها دو تا چشم بود؛ فقط دو تا چشم. دیگر "پیس پیس" نکرد، دستش را بالا برد اشاره کرد؛ بیا. سیاه‌پوست بود.

نفهمیدم چه شد؛ از توی  هوا از روی تاب پریدم پایین. با قدم‌های تند سمت خانه را گرفتم. جرئت نمی‌کردم بدوم؛ می‌ترسیدم بفهمد ترسیدم، بیاید خفتم کند. تمام سلول‌هایم از ترس مور مور می‌شد. توان نداشتم برگردم پشت سر را نگاه کنم؛ دارد می‌آید یا نه؟ صدای خودم را می‌شنیدم: « خدایا غلط کردم. سالم برسم خونه، خب؟ قول میدم دیگه این وقت شب نیام پارک؛ خدایا غلط کردم...بسم الله الرحمن الرحیم. قل اعوذ...نکنه دنبالم باشه خونه رو یاد بگیره؟!...قل اعوذ...اگر دنبالم باشه بیاد خفتم کنه...قل اعوذ...داد و بیداد کنم کسی نمیاد به دادم برسه...قل اعوذ... "د" تو تمرینای رزمی‌ گفته بود چه کار کنم؟ کجای دست طرف ُ بگیرم؟...قل اعوذ...چه کار کنم بشکنه دستش؟!...قل اعوذ...خدایا چرا نمی‌رسم؟! همش ده دقیقه راه بود!...قل اعوذ...» نمی‌دانم چند دور قُل‌ها را تکرار کردم تا رسیدم دم در ساختمان. تمام جرئتم را جمع کردم سرم را چرخاندم؛ کسی نبود؛ در را باز کردم و رفتم داخل. تا در خانه را باز کنم، بروم تو، در را قفل کنم، با خودم می‌گفتم الان است که از پشت سر مرا بگیرد...

همان شد؛ دیگر بعد ساعت ده تنها نرفتم آن پارک. 

.

.

 اواخر یادداشت این آیه توی خاطرم زمزمه شد: "الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ".


تاریخ: چهار سال پیش.



النجم الثاقب | ۰۲ فوریه ۱۴ ، ۰۳:۴۲