دیشب بالاخره کار نیمه تمام را تمام کردم. خیلی وقت بود دنبال آدرس الکترونیکی نویسندهای که روی کتابش کار میکنم میگشتم. هر بار به بهانهی اینکه حالا دیر نمیشود پرتش میکردم یک گوشهی ذهنم؛ به امان خدا. دو سال پیش با googling در پی نشانی گشته بودم. اما نشد. دست آخر برای یکی از ناشران یکی از کتابهایش Email زدم. جوابی نیامد. من هم بیخیال شدم. یکی دو هفته پیش یک ایده جدید به ذهنم رسید؛ چرا پیدایش نکنم و شبیه کاری که او با سوژهها و کتابهایش انجام میدهد، انجام ندهم؟ همین باعث شد پرونده خاک خورده را دوباره بکشم بیرون و به جریان بیندازم. غیر از این نگران بودم و هستم که دستم از او کوتاه شود؛ سنش بالاست.
یکی از دوستان فلسطینیام (حدیل) قبلاً گفته بود که آدرس را یکی از دوستانش دارد. بعد ِ هفت یا هشت ماه هنوز خبری نیست. حدیل رفته بود آمریکا و الان هم برای جشن سال نو میلادی باید رامالله باشد. توی فیس بوک براش پیغام گذاشتم که هنوز منتظرم. گفت دارد میرود رامالله و شخصاً به دیدن خانمی که آدرس او را دارد خواهد رفت. خوشحال شده بودم. ولی دیشب ایدهای که به ذهنم رسیده بود را عملی کردم؛ برای عکاس سوئیسی ِ معروفی (Jean Mohr) که سالهاست با او کار میکند نوشتم؛ خوشبختانه سایت ِ شخصی داشت و آدرسش هم توی قسمت contact us بود. نوشتم باید هر دویشان را ببینم. اگر در پاریس باشد چه بهتر. ولی باید ببینمشان. نوشته را که فرستادم ساعت یک نیمه شب بود. صبح که Emailها را نگاه کردم دیدم جواب داده است؛ با مهربانی و حوصله. نوشته بود فعلا برای آمدن به پاریس برنامهای ندارد. 27 مارس میرود لندن. قرار است با ادوارد سعید کنفرانس داشته باشند. آدرس خانهشان را توی ژنو گذاشته و نوشته بود اگر رفتم ژنو خوشحال میشود به خانهشان بروم و میوانم پیششان بمانم. اضافه کرده است که جان (john) همسرش را از دست داده است و برای همین نه به تلفن پاسخ میدهد و نه جواب Email. بنابراین فعلاً باید دست نگه داشت. پایان Email.
.
.
از اینکه احیاناً نمیتوانم بروم لندن و توی کنفرانس باشم ناراحتم. اما از اینکه ژان جوابم را داده خوشحالم. هر چند نمیدانم اگر بداند ایرانی هستم،مسلمان و محجبه باز هم همین طور مهمان نواز خواهد بود یا نه.
دوشنبه، ۲۳ دسامبر ۲۰۱۳.
برای پایاننامهم هر دو مدل ایرانی و خارجیش رو تجربه کردم P:
اتفاقاً فرانسوی بود یکیشون از نوع تازه شیعه شدههای دو آتیشه.
خدا خیرش بده واقعا...