.إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّی.

~~~~ Le Voyage Sans Retour ~~~~

یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب

این "بی ربط‌های باربط" هست که ذیل این قالی پاراف می‌شوند، همان پایین پایین قبل تاریخ، این‌ها متعلق به خاطر ماست. خوش نداریم از این‌جا برداشته شوند برده شوند جای دیگری؛ چشبانده شوند تخت سینه‌ی دیواری، دفتری، خانه‌ای؛ آقای نفستان باشید. آب به ماهی نیاز دارد برای این‌که دریا شود و بماند. حواسم هست بهتان. حواستان بهم باشد.باریکلا.

یک وقتی، وقتی خیلی‌ها خودشان را به خواب زده بودند.
پاری‌ــــس.

۱۱ فوریه۰۲:۰۱

قسمت یک:


زمان: هفت ژانویه مصادف با هفده دی نود وسه.


ـ توی پاریس تیر اندازی شده!

ـ چی شده؟!

ـ ریختن "شارلی ابدو"، دوازده نفر رو کُشتن! بزن ببین اخبار رو. مسلمون های احمق بودن.

دکمه‌ی سوییچ کامپبوتر را می‌زنم. روی "فایرفاکس" دو بار کلیک می‌کنم. توی نوار آدرس با احتیاط تایپ می‌کنم "yahoo.fr". کلی پلیس سورمه‌ای می‌ریزد توی صفحه‌ی مانیتور. آمبولانس/ برانکارد/ نوار سپید قرمز و...دست راستم روی ماوس می‌خشکد. ان یکی دستم دهانم را بغل می‌کند. تصویر هیچ جنازه‌ای نیست اما. حتی نشان خون.

تا به حال اسم "شارلی ابدو" را نشنیده بودم. وقتی دوستم اسمش را تکرار می‌کرد فکر می‌کردم اسم محله‌ای چیزی است. یک رعشه‌ی خفیف، یک ترس سرد سوز دار توی تنم نشست؛ مثل همان سوز سر صبح. این ترس نو بود. تازگی داشت. برای من که به خودم یاد داده بودم نباید بترسم ، تربیتش کرده بودم که نترسد تازگی داشت. ساعت گوشه‌ی مانیتور دو و سی و پنج دقیقه عصر را نشان می‌داد. تا وقتن رفتن دو ساعت و نیم دیگر مانده بود. از ساعت رفتن به خانه می‌ترسیدم. نمی‌دانستم آن بیرون چه خبر است. مردم چه حالی دارند. و وقتی یک نفر محجبه مثل مرا ببینند چه واکنشی خواهند داشت؟! تنفر؟! ناسزا؟! داد و بیداد؟! کتک؟! بی اختیار دلم خواست تمام عرب‌های توی فرانسه را بزنم داغان کنم.

بالاخره ساعت برگشتن رسید. با تردید راهم را کشیدم رفتم سمت مترو. سعی کردم خونسردی‌ام را حفظ کنم. زیرچشمی مردم را می‌پاییدم. ظاهر مردم آرام بود. ولی اضطراب هوا را حس می‌کردم که می‌آمد دستش را می‌اندخت دور گردنم، می‌خواست با همان روسری خفه‌ام کند. صدای حضور آتش نامرئی که داشت می‌سوخت و می‌سوزاند را می‌شنیدم. سعی کردم مهربانی‌ام را به مسافران نشان دهم؛ با کنار رفتن، با تعارف جا، با نگاه توی چشم‌هایشان و لبخند زدن. دلم می‌خواست یک طوری بگویم اسلام سبعیت و وحشی‌گری و ادم کشی را حرام می‌داند و کاش می‌توانستم حرام را معنا کنم؛ که حرام که بگویی یعنی هیچ راهی ندارد و حسابت با خود خداست و نه حتی معصوم. دلم می‌خواست بگوید ما بد نیستیم. بد تصویرمان کردند و یا اگر بد هستیم انتخاب خودمان است و ربطی به دینمان ندارد. و این شامل همه‌ی ادیان است حتی لائیسیته که می‌گویند دین نیست ولی هست! در آن لحظات هر حقی به آن‌ها می‌دادم. چه تقصیری دارند. تصویری که از اسلام و مسلمان بهشان تزریق شده، می‌شود و خواهد شد افراطی گری و آدم کشی و خون ریزی است. تصویری که به اسم (با سکون میم بخوانید) مسلمانان آدم کش نشان داده‌اند سبعیت و نفرت است؛مثل وهابی‌ها، سلفی‌ها، تکفیری‌ها، داعشی‌ها، القائده‌ای ها و هزار تا "ها"ی کوفتی کثیف دیگر. پس، تقصیری ندارند. (بماند که آدم در این دنیای امروزی هزاران راه برای مطالعه و تحقیق و دریافتن دارد).

مسیر مترو بالاخره تمام شد و رسیدم خانه. خانه؛ یک جای امن؛ بدون ترس و دلهره و اضطراب.

حالا نوبت تذکر‌های تلفنی و حضوری و نوشتاری شد. " نرو بیرون/ یک مدتی روسری سر نکن کلاه بذار/ مراقب باش/ بشین/ نشین/ بیا/ نیا..." توی حرف‌هایی که می‌شنیدم خودم را گم می‌کردم، باورهایم را، اعتقاداتم را، محکم نبودنم را. نمی‌دانستم تکلیفم چیست؟ انتخابم.  راهم. شهادتینم. یک چیزی که مشخص کند مسلمانم، مومنم به حجاب، به باور حجاب، به اعتقاد به حجاب. به زمزمه‌ی مطهر.

نمی‌دانم. "من" یک من ِ متحد مومن معتقد محکم نبود که زیر تهدید جدی ماشه بگوید «من یک زن مسلمانم و به دستور خداوند مبنی بر پوشاندن موهایم از نامحرم مومنم.» این صدا، این زن محکم درون من خط خطی شده بود؛ مثل نوارهای ویدوئی که وسط پخش گیر می‌کند، و روند و جریان نمایش را واجب الفاتحه می‌کند. شما هم فعلا یک صلوات بفرستید و چون جهان،  زرد ِ بی تاب یک منجی است، یک"و عجل فرجهم" به آخرش اضافه و غرّا ختمش کنید تا بعدا برسیم به "آن" بعدش. باریکلا!


بی ربط با ربط: آهای دخترک روسری آبی/ خدای تو منم ُ دو چشمانم.

                     من مسلمانم/ اشهد ان لا ... دو چشمانت.

:

:

ادام‌ــــه دآر...د.

:

:


النجم الثاقب | ۱۱ فوریه ۱۵ ، ۰۲:۰۱

نظرات  (۴)

سلام،
یک فکری به حال این رسم الخط باید بکنید. چیزی به لحنِ متن تان که اضافه نمیکند، خواندش راه هم سخت کرده.
تشخص باید ترجیحاً در "نحو" جملات شما باشد. اگر در نحو نمیشود، در صرف کلمات. ولی دست بردن در رسم الخط کار درستی نیست، مگر اینکه واقعاً چیزی بدون آن از دست برود. مثل اضافه کردن علائم سجاوندی جایی که موجب سوء فهم میشود.
اگر صلاح ندانستید کامنت من را عمومی نکنید.
مثل یک تذکر دوستانه بخوانیدش.
در ضمن امیدوارم از دست اشقیا سالم باشید و در پناه خدا.
پاسخ:

علیکم.

سخت است اما جدید نیست !

در طول تاریخ همواره  حال مومنین همین بوده مگر در زمان های خاص و مکان های خاص .

این سختی ها، ترس ها، تردیدها، استرس ها ، بغض های نزدیک لبریز شدن تورا از پا نیندازد ، محکم باش

این ها گام های توست به سوی او در مسیر هجرتت ! گام هایت استوار !

الیس الصبح بقریب ؟!

پاسخ:
سلام :)

ان شاءالله.
سلام
مو به تنم سیخ شد ، همون موقع که این اتفاق افتاد یادت بودم ، برادرم فرانسه نبود البته ، خدا نگهدارت باشه... همیشه هست ، همیشه ....


پاسخ:
سلام از ماست :)

نگران نباش. موردی نبود و نیست...
سلام علیکم
گاهی اینجا را میخوانم زیباست و بی ریا و یه جور شیرین
خدا بهترین حافظ است ...
و ما مسلمانان.... چه بگوییم؟؟؟....
التماس دعا

پاسخ:
علیکم.

اجابت دعا. ان شاءالله.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">