.إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّی.

~~~~ Le Voyage Sans Retour ~~~~

یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب

این "بی ربط‌های باربط" هست که ذیل این قالی پاراف می‌شوند، همان پایین پایین قبل تاریخ، این‌ها متعلق به خاطر ماست. خوش نداریم از این‌جا برداشته شوند برده شوند جای دیگری؛ چشبانده شوند تخت سینه‌ی دیواری، دفتری، خانه‌ای؛ آقای نفستان باشید. آب به ماهی نیاز دارد برای این‌که دریا شود و بماند. حواسم هست بهتان. حواستان بهم باشد.باریکلا.

یک وقتی، وقتی خیلی‌ها خودشان را به خواب زده بودند.
پاری‌ــــس.

۳۱ دسامبر۰۰:۴۴


 توی ایستگاه نشسته بودم. دخترکی کمی آن طرف‌تر خورد زمین. مرد نشست؛ زانو زد؛ دخترک را در آغوش کشید و کلی نوازشش کرد. هم زمان سرش را در فاصله‌های کوتاه بالا می‌آورد و سر همسرش داد می‌کشید، دعوا می‌کرد که « تو مراقب نیستی». مرد برایش مهم نبود چقدر چشم دور آن‌ها جمع شده و زن با چه سرعتی دارد ترک بر می‌دارد، می‌شکند، تکه تکه می‌شود، روی زمین پخش می‌شود.

.

.

مرد، همان مرد است، فقط نقشش عوض می‌شود؛ همان دل است، فقط آدمش عوض می‌شود؛ او، حضوری امن، مطمئن، و پدری مهربان برای دخترش می‌شود، اما برای همسرش...سر زخم را همین جا ببندیم. باز نشود بهتر است...

تابستان بود، اما لرز کردم. بلند شدم. دلم نخواست منتظر اتوبوس بمانم. دور شدم. سعی کردم دور شوم. صدای مرد هنوز داشت دنبالم داد می‌کشید و من، دست‌هایم را بیشتر مشت می‌کردم. صدایش کم کم قطع شد؛ اما کادر سه نفره‌شان توی چشمم همیشه ماند، و هرگز، پاک نشد که نشد.

.

.

تاریخ: نمی‌دانم. دوست ندارم بدانم کی بود. دوست ندارم.

النجم الثاقب | ۳۱ دسامبر ۱۳ ، ۰۰:۴۴

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">