.إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّی.

~~~~ Le Voyage Sans Retour ~~~~

یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب

این "بی ربط‌های باربط" هست که ذیل این قالی پاراف می‌شوند، همان پایین پایین قبل تاریخ، این‌ها متعلق به خاطر ماست. خوش نداریم از این‌جا برداشته شوند برده شوند جای دیگری؛ چشبانده شوند تخت سینه‌ی دیواری، دفتری، خانه‌ای؛ آقای نفستان باشید. آب به ماهی نیاز دارد برای این‌که دریا شود و بماند. حواسم هست بهتان. حواستان بهم باشد.باریکلا.

یک وقتی، وقتی خیلی‌ها خودشان را به خواب زده بودند.
پاری‌ــــس.

۲۳ دسامبر۰۳:۲۶


صدایم زد: « مادام؟». برگشتم. یک آقای سریلانکایی یا هندی یا بنگلادشی بود. یک بسته شکلات دستش بود. (سرش را کج کرده بود) بسته را گرفت سمتم و با مظلومیتی خاص خودشان گفت: « این حلاله؟». بعد به پسرک ناز ِ همراهش اشاره کرد و گفت: « آخه برای بچه می‌خوام».

بسته را گرفتم و با دقت مواد نوشته شده پشت بسته را خواندم. بسته را برگرداندم و گفتم: « نه.مشکلی نداره». تشکر کرد و با پسرش رفتند.   توی آن فروشگاه به آن بزرگی، که تا دلت می‌خواست همه نوع خوراکی و نوشیدنی غیر حلال موجود بود، یک بنده‌ی خدا دنبال این بود که شکلاتی که برای پسرش می‌خواهد بخرد حلال باشد؛ تویش ژلاتین حیوانی یا الکل نداشته باشد. 

:

خوب فهمیدم مراقبت از فرزند یعنی چه.


تاریخ: دو هفته یا سه هفته پیش.


النجم الثاقب | ۲۳ دسامبر ۱۳ ، ۰۳:۲۶

نظرات  (۱)

اشک تو چشام جمع شد...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">