۱۴ ژانویه۱۸:۵۶
نه برگه جلویش بود نه خودکار. لازم شد اسم یکی از دانشجویان را یادداشت کند. اشاره کرد به کاغذهای جلوی دستم (برگههای سالنامه). میخواست یک گوشه بنویسد بعد همان یک تکه را بگیرد. گفتم: « صبر کن. بهت یک برگه بدم». برگه را که جدا کردم، چشمش افتاد به نوشتههای بالای کاغذها؛ حدیث بود با معنی و یک جمله از یکی شخصیتها (امام خمینی (ره)). دستش را گذاشت روی برگه، کشید جلوتر. سرش را خم کرد روی برگه وگفت: « فارسیه». تعجب کردم. گفتم: «از کجا فهمیدی؟». گفت: « چون لبنانی هستم. میشناسم. ولی نمیفهمم چی نوشته». بعد انگشتش را گذاشت زیر اسم ِ"امام خمینی" و خواند امام خمینی.
میشناختمش؛ توی دفتر گروه کار میکند؛ کارهای ثبت نامم را او تکمیل کرده بود. بهش نمیآمد لبنانی باشد. فکر کرده بودم یا ایتالیایی است یا اسپانیایی؛ به خاطر لهجهاش؛ مشخصهای هم که نشان بدهد عرب است نداشت اصلاً. با هم دوست شدیم.
سه شنبه، ۱۴ ژانویه ۲۰۱۴.