.إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّی.

~~~~ Le Voyage Sans Retour ~~~~

یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب

این "بی ربط‌های باربط" هست که ذیل این قالی پاراف می‌شوند، همان پایین پایین قبل تاریخ، این‌ها متعلق به خاطر ماست. خوش نداریم از این‌جا برداشته شوند برده شوند جای دیگری؛ چشبانده شوند تخت سینه‌ی دیواری، دفتری، خانه‌ای؛ آقای نفستان باشید. آب به ماهی نیاز دارد برای این‌که دریا شود و بماند. حواسم هست بهتان. حواستان بهم باشد.باریکلا.

یک وقتی، وقتی خیلی‌ها خودشان را به خواب زده بودند.
پاری‌ــــس.

۲۸ ژانویه۰۳:۳۰


فردا روز شلوغی است؛ از صبح ساعت نُه و نیم تا ساعت چهار و نیم عصر جلسه است؛ "محقق شدن (چگونه محقق شویم)". تا همین حالا که ساعت دارد به سه بامداد نزدیک می‌شود هر کار کردم حریف مغزم نشدم بخوابد؛ مثل جغد نشسته، زل زده است. بلند شدم، لپ‌تاپ را روشن کردم دارم توی تاریکی "روایت فتح" می‌بینم و هی یادداشت بر می‌دارم. عملیات "والفجر هشت" است؛ بچه‌ها دارند برای عملیات آماده می‌شوند. بسیجی جوانی، با سربند سبز "حسین مظلوم"، دارد توجیه‌شان می‌کند. برایم آشناست؛ چشم‌هاش؛ لبخند توی نگاهش، صورتش...هی فکر می‌کنم، هی توی مغزم تمام اسامی و صور را زیر و رو...پیدایش کردم؛ خودش است، "علی فضلی" است. این‌جا (بهمن شصت و چهار) هنوز پرنده‌ی چشم‌هایش دو بال دارد و تک بال نشده است.

خورشیذ و ماه تعویض پست دارند؛ چیزی نمانده است. صدای آقا مرتضی آوینی، درست توی دقیقه‌ی هفت، لابلای نخل‌ها،که هنوز سر به تن دارند، همراه نسیم می‌شود: «امشب، سکوت ِ شب رازدار دعاهایی است که تا عرش صعود می‌یابند و زمین را به آسمان متصل می‌کنند». از توی تاریکی نوشته‌ی خوش‌نویسی شده‌ی "النجم‌الثاقب" را روی دیوار پیدا می‌کنم. یونُس به سجده رفته دارد تکرار می‌کند: «لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ»، بانو چادر سر کرده توی تاریکی تکرا می‌کند: « وَالسَّمَاء وَالطَّارِقِ ﴿۱﴾ وَمَا أَدْرَاکَ مَا الطَّارِقُ ﴿۲﴾ النَّجْمُ الثَّاقِبُ ﴿۳﴾ ». ماهی دارد اشک می‌ریزد... امشب، سکوت شب رازدار ِ...


۲۸ ژانویه   ۲۰۱۴.



النجم الثاقب | ۲۸ ژانویه ۱۴ ، ۰۳:۳۰

نظرات  (۳)

این نوشته،غم انگیز نبود،اما من غمگین شدم،شاید هم من حال غمگینی داشتم از اول،در هر حال غمگین شدم

پاسخ:

سلام بانو،

شاید هم، روح آدم یک وقت‌هایی بهانه‌ی چیزهایی را می‌گیرد که ما حواسمان بهش نیست. و نمی‌توانیم ردیابی کنیم این غم از کجا متولد شد، همه‌ی ما را گرفت..

دوست دارم غم نداشته باشید؛ اگر باشد غم الهی باشد؛ که این غم را خداوند توان نگهداری‌اش را می‌دهد؛ توان تحملش را...
.
.
خدا حفظتان کند.

...
دلم گرفته بود، به دوستم گفتم یه شعری بخونه، گفت شعر خوبی دم دستش نیست، اما فال رو هست! گفتم بسم‌الله
حافظ هم حالم رو گرفت ...
اومدم این‌جا، دلم باز گرفته تر شد...
.
از تو هم خبری نیست، دوست...

پاسخ:
پاشو یک کم ذکر بگو : استغفرالله ربی و اتوب الیه.
این رو آقای دولابی توصیه کردن؛ که وقتی دلت گرفت این ذکر و بگی و برای مومنین و مومنات دعا کنی. 
.
.
منم دعا می‌کنم چروک دلت باز بشه. مثل گل وقتی باز می‌شه.
.
.

من لبخند زدم،عمیق لبخند زدم با خوندن جواب ،و فکر کردم چه مهربان...

ممنون،خیلی خیلی.

پاسخ:
سلام،

"همیشه لبخند" باشید :)

در پناهش..
.
.


ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">