.إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّی.

~~~~ Le Voyage Sans Retour ~~~~

یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب

این "بی ربط‌های باربط" هست که ذیل این قالی پاراف می‌شوند، همان پایین پایین قبل تاریخ، این‌ها متعلق به خاطر ماست. خوش نداریم از این‌جا برداشته شوند برده شوند جای دیگری؛ چشبانده شوند تخت سینه‌ی دیواری، دفتری، خانه‌ای؛ آقای نفستان باشید. آب به ماهی نیاز دارد برای این‌که دریا شود و بماند. حواسم هست بهتان. حواستان بهم باشد.باریکلا.

یک وقتی، وقتی خیلی‌ها خودشان را به خواب زده بودند.
پاری‌ــــس.

۱۹ جولای۲۲:۱۷


رفتم توی صف صندوق که خرید‌هایم را حساب کنم، یادم آمد پلاستیک خرید نیاورده‌ام. دور و برم را نگاه کردم؛ کنار صندوق پلاستیک نبود. پشت سرم یک آقای فرانسوی چهل و خورده‌ای ساله ایستاده بود. توی دستش دو شیشه مشروب ارزان قیمت و یک بسته خورده نان باگت و کلاه ایمنی موتور بود.

ـ ببخشید من الان برمی‌گردم. می‌رم پلاستیک بیارم.

ـ من هم یادم رفته. می‌شود یکی هم برای من بیاورید لطفاً؟

ـ بله حتما.


دو تا پلاستیک با خودم آوردم. یکی‌اش را دادم به آقا. داشت با یک پسر هفت هشت ساله حرف می‌زد.


ـ مرسی. این پسر فقط یک خرید دارد. می‌شود برود جلوی شما؟

ـ بله حتما.

اشاره کردم به پسرک که برو جلوی من. توی دستش یک بطری آب میوه گازدار بود. یکی یکی رفت جلو تا رسید به خانم صندوق دار. خانم صندوق دار نوشیدنی‌اش را حساب کرد. پسرک هر چه پول خورد توی مشتش چپانده بود ریخت روی پیش‌خوان. خانم صندوق‌دار شروع کرد به شمردن. یک‌بار، دو بار سه بار. رو کرد به پسرک گفت: «نه سانتیم کم است». مرد جلویی من، یا به عبارتی پشت سر پسرک گفت: «چقدر کم دارد؟». خانم صندوق دار گفت: « نه سانتیم». دستش را توی جیب شلوار لی‌اش فرو کرد و یک ده سانتیمی در آورد و داد به خانم. (مرد همراه همسرش بود؛ عرب فرانسوی). پسرک بطری‌اش را برداشت و ناپدید شد. خرید‌هایم را گذاشتم روی ریل. بعد برگشتم به آقای پست سری گفتم:

ـ می‌خواهید بیایید جلوی من؟

ـ نه ممنون. پسرک چه شد؟

ـ هیچی. نه سانتیم کم داشت. این آقا حساب کردند.

ـ (خندید). دو تا دو تا جلو زد و آخرش هم یکی برایش حساب کرد.

آقای عرب برگشت گفت: « اشکالی ندارد». آقای فرانسوی پشت سرم جواب داد: «بله. الان کوچک است این پسر، ولی وقتی بزرگ شود؛ صف و پول و...». به آقای فرانسوی گفتم: « بله. تربیت...».


قبل از این‌که آقای فرانسوی این حرف را بزند، با خودم گفتم چه کار خوبی کرد این آقا. ولی وقتی آقای فرانسوی آن حرف را زد، دیدم جهل به همه‌ی زوایای یک مسئله یعنی همین؛ تو مو می‌بینی و من پیچش مو (وحشی بافقی).

.

.

بی ربط با ربط: بچرخان دو چشمت را/ این طرف که منم/ گناه چشم تو را حساب خواهم کرد...


هفده ژوییه دو هزار و چهارده. ساعت هجده.


النجم الثاقب | ۱۹ جولای ۱۴ ، ۲۲:۱۷

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">