۱.
کلاس که تمام شد، با یکی از دانشجویان فرانسوی راه افتادیم سمت مترو. کمی مانده به ورودی مترو دیدیم پسری سیاهپوست با سرعت از داخل خارج شد؛ انگار یکی دنبالش بود؛ به سرعت میدوید؛ مثل یوزپلنگ. کمتر از یک دقیقه بعد دختر عرب چاقی جیغ زنان از داخل بیرون دوید؛ نمیتوانست خوب بدود؛ فقط جیغ میزد "مبایلـــــــــــــــــم". پسرک ناپدید شده بود.
ما دو نفر خشکمان زده بود. توی همان بهت از هم خداحافظی کردیم و جدا شدیم. (تاریخ: سال پیش ـ یک روز شنبه)
۲.
پسری سیاهپوست مثل موشک از کنارم رد شد؛ شلوار ورزشی آدیداس پایش بود. مرتب بر میگشت پشت سرش را نگاه میکرد. خیلی زود توی دالان گم شد. چند دقیقه بعد دختری جیغ زنان پیدایش شد. پریشان میدوید؛ از گوشهی چشمهایش اشک روان بود.
رهگذارن، مثل من، لحظهای میایستادند نگاه میکردند و بعد راهشان را میکشیدند دور میشدند. (تاریخ: دو سال پیش. عصر بود. روزش را یادم نیست).
۳.
روی زمین چند تا پلاستیک افتاده بود. چند تا از تخم مرغها شکسته بودند؛ سالمها توی زردهها و سپیدهها غرق. دختری کنار پلاستیک ایستاده بود. از کنارم دختری به سرعت رد شد؛ داشت میدوید. نفهمیدم گوشی همراه یا کیفش...
۳ فوریه ۲۰۱۴.