.إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّی.

~~~~ Le Voyage Sans Retour ~~~~

یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب

این "بی ربط‌های باربط" هست که ذیل این قالی پاراف می‌شوند، همان پایین پایین قبل تاریخ، این‌ها متعلق به خاطر ماست. خوش نداریم از این‌جا برداشته شوند برده شوند جای دیگری؛ چشبانده شوند تخت سینه‌ی دیواری، دفتری، خانه‌ای؛ آقای نفستان باشید. آب به ماهی نیاز دارد برای این‌که دریا شود و بماند. حواسم هست بهتان. حواستان بهم باشد.باریکلا.

یک وقتی، وقتی خیلی‌ها خودشان را به خواب زده بودند.
پاری‌ــــس.

۰۴ فوریه۱۵:۰۳


هی رفت جلو؛ دنده عقب گرفت؛ برگشت؛ کوبید. هی رفت عقب؛ آمد جلو؛ کوبید؛ بالاخره جا شد. جای خالی بین دو ماشین درست اندازه‌‌ی طول اتومبیلش بود. خشکم زده بود. 

ـ مامان؟ دیدید؟

ـ بله.

ـ کوبید به ماشین جلویی و عقبی! چند بار!

ـ تعجب نکن باید عادت کنی. این‌جا همینه. سپر ماشین پدرت رو هم چند جاش ُ زدن.

ـ خب صاحب ماشین بیاد ببینه که...

ـ تو غصه نخور، اون هم خودش به یکی دیگه زده.

...

پارک کردن فرانسوی‌ها را که می‌بینم، یاد آقای بین (Mr. Bean) می‌افتم؛ مخصوصاً وقتی خودرویشان فسقلی است. همین که ببینند یک جایی خالی است فکر می‌کنند باید همان‌جا پارک کرد. حالا اگر این جای خالی یک سانت از اندازه ماشینشان بزرگتر باشد هم، باز توفیری نمی‌کند؛ به زور اتومبیلشان را جا می‌کنند؛ در واقع می‌چپانند؛ ماشین هم باید جا شود و می‌شود. البته سخت گیر آوردن جای پارک هم می‌تواند یکی از دلایل این تلاش قابل تقدیرشان در چپاندن ماشینشان باشد.


۴ فوریه  ۲۰۱۴.



النجم الثاقب | ۰۴ فوریه ۱۴ ، ۱۵:۰۳
۰۳ فوریه۰۰:۵۶


۱.

کلاس که تمام شد، با یکی از دانشجویان فرانسوی راه افتادیم سمت مترو. کمی مانده به ورودی مترو دیدیم پسری سیاه‌پوست با سرعت از داخل خارج شد؛ انگار یکی دنبالش بود؛ به سرعت می‌دوید؛ مثل یوزپلنگ. کمتر از یک دقیقه بعد دختر عرب چاقی جیغ زنان از داخل بیرون دوید؛ نمی‌توانست خوب بدود؛ فقط جیغ می‌زد "مبایلـــــــــــــــــم". پسرک ناپدید شده بود.

ما دو نفر خشکمان زده بود. توی همان بهت از هم خداحافظی کردیم و جدا شدیم. (تاریخ: سال پیش ـ یک روز شنبه)

۲.

پسری سیاه‌پوست مثل موشک از کنارم رد شد؛ شلوار ورزشی آدیداس پایش بود. مرتب بر می‌گشت پشت سرش را نگاه می‌کرد. خیلی زود توی دالان گم شد. چند دقیقه بعد دختری جیغ زنان پیدایش شد. پریشان می‌دوید؛ از گوشه‌ی چشم‌هایش اشک روان بود. 

رهگذارن، مثل من، لحظه‌ای می‌ایستادند نگاه می‌کردند و بعد راهشان را می‌کشیدند دور می‌شدند. (تاریخ: دو سال پیش. عصر بود. روزش را یادم نیست).

۳.

روی زمین چند تا پلاستیک افتاده بود.  چند تا از تخم مرغ‌ها شکسته بودند؛ سالم‌ها توی زرده‌ها و سپیده‌ها غرق. دختری کنار پلاستیک ایستاده بود. از کنارم دختری به سرعت رد شد؛ داشت می‌دوید. نفهمیدم گوشی همراه یا کیفش...


 ۳ فوریه  ۲۰۱۴.


النجم الثاقب | ۰۳ فوریه ۱۴ ، ۰۰:۵۶
۰۳ فوریه۰۰:۳۸


نشسته بودیم سر کلاس. شنیدم بچه‌ها دارند از "دزدی" حرف می‌زنند. از خانم کناری پرسیدم (یک خانم الجزائری سی، سی و یک ساله):

ـ چه شده.
ـ دیشب نزدیکی‌های ساعت نُه، جلوی در دانشگاه به یک دختر ژاپنی حمله کرده‌اند، مشت زده‌اند توی صورتش، تلفن همراهش را زده‌اند.
ـ واقعاً؟
ـ آره. 
ـ باید مراقب باشیم پس.  
ـ تو نگران نباش.
ـ چرا؟!
ـ تو محجبه‌ای کسی به تو کار نداره!
منظورش این بود که اگر دزد محترم مسلمان باشد به تو کار ندارد!


تاریخ: پارسال


النجم الثاقب | ۰۳ فوریه ۱۴ ، ۰۰:۳۸
۰۲ فوریه۰۳:۴۲


توی پارک هیچ کس نبود. نشستم روی یکی از تاب‌های رو به ساختمان‌ها؛ پشت به درخت‌ها و تاریکی.  توی حال و هوای خودم پیانو گوش می‌دادم. به فاصله صدایی تکرار می‌شد؛ "پیس، پیس". اولش محل ندادم، بلندتر تکرار شد. چون موزیک بدون کلام بود صدا کاملاً مشخص بود. تلفن همراهم را در آوردم موزیک را خاموش کردم؛ گوش‌هایم را تیز کردم؛ صدا تکرار شد. نه روبرو، نه سمت چپ، نه سمت راست کسی نبود. همان بالا توی هوا سرم را چرخاندم پشت سرم ؛ پشت درخت ها دو تا چشم بود؛ فقط دو تا چشم. دیگر "پیس پیس" نکرد، دستش را بالا برد اشاره کرد؛ بیا. سیاه‌پوست بود.

نفهمیدم چه شد؛ از توی  هوا از روی تاب پریدم پایین. با قدم‌های تند سمت خانه را گرفتم. جرئت نمی‌کردم بدوم؛ می‌ترسیدم بفهمد ترسیدم، بیاید خفتم کند. تمام سلول‌هایم از ترس مور مور می‌شد. توان نداشتم برگردم پشت سر را نگاه کنم؛ دارد می‌آید یا نه؟ صدای خودم را می‌شنیدم: « خدایا غلط کردم. سالم برسم خونه، خب؟ قول میدم دیگه این وقت شب نیام پارک؛ خدایا غلط کردم...بسم الله الرحمن الرحیم. قل اعوذ...نکنه دنبالم باشه خونه رو یاد بگیره؟!...قل اعوذ...اگر دنبالم باشه بیاد خفتم کنه...قل اعوذ...داد و بیداد کنم کسی نمیاد به دادم برسه...قل اعوذ... "د" تو تمرینای رزمی‌ گفته بود چه کار کنم؟ کجای دست طرف ُ بگیرم؟...قل اعوذ...چه کار کنم بشکنه دستش؟!...قل اعوذ...خدایا چرا نمی‌رسم؟! همش ده دقیقه راه بود!...قل اعوذ...» نمی‌دانم چند دور قُل‌ها را تکرار کردم تا رسیدم دم در ساختمان. تمام جرئتم را جمع کردم سرم را چرخاندم؛ کسی نبود؛ در را باز کردم و رفتم داخل. تا در خانه را باز کنم، بروم تو، در را قفل کنم، با خودم می‌گفتم الان است که از پشت سر مرا بگیرد...

همان شد؛ دیگر بعد ساعت ده تنها نرفتم آن پارک. 

.

.

 اواخر یادداشت این آیه توی خاطرم زمزمه شد: "الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ".


تاریخ: چهار سال پیش.



النجم الثاقب | ۰۲ فوریه ۱۴ ، ۰۳:۴۲
۰۱ فوریه۱۶:۴۶


سه یا چهار سال پیش:

جعبه‌ی دوربین را برگرداندم؛ ریز نوشته بود : Made in china. کارد می‌زدی خونم در نمی‌آمد. بعد ِ دو سه ماه وقت گذاشتن، از این و آن پرسیدن، از این سایت به آن سایت رفتن، خواندن نظر خریداران، این هم نتیجه!

جعبه‌ دوربین را هم طوری باز کرده بودم که جای پس دادن نداشت. سر باتری تلفن همراهم خیلی کشیده بودم؛ خودش کره‌ای بود، باتری‌اش چینی؛ سر سه ساعت خالی می‌کرد. آخرش مجبور شدم بگویم یکی از عزیزانم از ایران بفرستد؛ بنده‌ی خدا رفته بود جمهوری؛ در به در دنبال باتری اصل. یاد لپ تاپم افتادم. مثل برق گرفته‌ها رفتم سراغش؛ برش گرداندم دیدم بـلــه! این یکی هم چینی است؛ رسماً وا رفتم.  نه باتری لپ‌تاپ تاب وفا داشت نه دوربین محترم!

حالا با این تجربه‌ی ناخوشایند ِ چند ساله، دیروز تلفن همراهم که آمد، دیدم روی جعبه‌ی این هم نوشته made in china.

 ~:~:~:~~:~:~:~

وقتی می‌روی چیزی بخری، چه توی فروشگاه، چه از سایت، هیچ کجا ننوشته این کالا ساخت کجاست (غیر از کالاهایی که اتیکت بهشان وصل است؛مثل البسه؛ که البته این‌ یکی را هم توی سایت نمی‌شود دید؛ مگر هنگام خرید حضوری).


۱ فوریه  ۲۰۱۴.



النجم الثاقب | ۰۱ فوریه ۱۴ ، ۱۶:۴۶
۳۰ ژانویه۱۴:۳۵


وقتی فروشنده خریدهایم را حساب کرد، بیشتر از حد معمول شد؛ شک کردم؛ مطمئن بودم خرید‌هایم این‌قدر نشده است. خانه که برگشتم، کاغذ خرید را نگاه کردم. دیدم خریدم شده ۲۶ یورو، ولی ۳۱ یورو حساب شده است. کنار قیمت اصلی نوشته بود ۲۰% درصد مالیات؛ یعنی یک پنجم خرید. 


~:~:~:~~:~:~:~

این‌جا برای تمام خرید‌هایت، حتی برای خرید ِ زیر یک یورو، باید مالیات بپردازی؛ ۲۰%.


 ۲۹ ژانویه   ۲۰۱۴.



النجم الثاقب | ۳۰ ژانویه ۱۴ ، ۱۴:۳۵
۳۰ ژانویه۰۵:۲۲

تا همین حالا که ساعت ۵ صبح است بیدار مانده بودم به نوشتن رزومه‌ی جدید و زدن نامه برای مسئول مرکز زبان دانشگاه؛ استاد زبان انگلیسی لازم دارند. حالا که تمام شده فرستادم، یادم آمده مسئول مصاحبه و گزینش آقاست؛ اگر دعوت شوم برای مصاحبه و بخواهد دست بدهد و دست ندهم، احتمال دارد روی اسمم ضربدر بکشد؛ اغلبشان دست ندادن را توهین می‌دانند و نمی‌توانند آن را هضم کنند؛ من هم که قرار نیست به خاطر دنیا بگذارم آن آقا مفتخر شود و بعد افتخار نگاه خداوند را از خودم بگیرم. هر چند مسئله‌ی حجاب داشتنم هم هنوز در هاله‌ای از ابهام است؛ کار با حجاب در مراکز دولتی و خصوصی طبق قانون ممنوع است*. پشیمان شدم. 
.
.
* موارد استثناء و کشفیات جدید و کالبدشکافی ماجرا باشد برای بعد.
.
کاش با کشیدن سیم اینرنت نامه توی سیم می‌ماند بعد با قلاب درش می‌آوردم یا مثلا نامه برگشت بخورد که صاحب میل از این‌جا رفته است، یا منزل نبوده یا هم وسط راه گم شود و هزار تا کاش دیگر. حالا خدا بزرگ است.
.
 سی ژانویه   ۲۰۱۴.
النجم الثاقب | ۳۰ ژانویه ۱۴ ، ۰۵:۲۲