.إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّی.

~~~~ Le Voyage Sans Retour ~~~~

یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب

این "بی ربط‌های باربط" هست که ذیل این قالی پاراف می‌شوند، همان پایین پایین قبل تاریخ، این‌ها متعلق به خاطر ماست. خوش نداریم از این‌جا برداشته شوند برده شوند جای دیگری؛ چشبانده شوند تخت سینه‌ی دیواری، دفتری، خانه‌ای؛ آقای نفستان باشید. آب به ماهی نیاز دارد برای این‌که دریا شود و بماند. حواسم هست بهتان. حواستان بهم باشد.باریکلا.

یک وقتی، وقتی خیلی‌ها خودشان را به خواب زده بودند.
پاری‌ــــس.

۹۸ مطلب با موضوع «روزا نــ ــــ ـــه» ثبت شده است

۱۶ ژانویه۱۶:۲۹


منتظر نشسته بودم برگه‌ی اجازه‌ی ثبت نامم را صادر کند. مبایلش یک لحظه روشن خاموش شد؛ گوشی را برداشت نگاه کرد؛ چهره‌اش به لبخند باز شد. بعد تند تند یک چیزی تایپ کرد و گوشی را دوباره سر جایش گذاشت . سرش را که بلند کرد، لبخند زد و همین طور که نگاهش دوباره برگشته بود سمت مانیتور گفت: «ببخشید، دوستم بود. بچه‌ی دومش هم به دنیا آمد، ولی من هنوز مجردم!». صحبتش که تمام شد، رفتم توی فکر؛ که چقدر این جمله آشناست؛ از دخترهای ایرانی شنیده بودم. بعد با خودم گفتم: « آن‌قدرها هم غریبه نیستیم. شباهت هم وجود دارد». 


ایشان، همان دخترک لبنانی توی جلسه گروه بود.


 اواخر نوامبر ۲۰۱۳.



النجم الثاقب | ۱۶ ژانویه ۱۴ ، ۱۶:۲۹
۱۵ ژانویه۱۹:۵۸


تمام دانشجویانی که رشته‌شان زیر گروه اِکُل محسوب می‌شد دعوت شده بودند تا در جلسه‌ی روز سه شنبه شرکت کنند. از ششصد دانشجو حدود صدتایی آمده بودند؛ حالا یا نتوانسته بودند (به دلیل زندگی در شهر دیگر،کشور دیگر یا سرکار بودن یا موارد مشابه)، یا هم دلشان نخواسته بود بیایند. وسط جلسه که زمان دادند قهوه‌ای، چای‌ای یا آبی بنوشیم و یک چیزی بخوریم (وسایل پذیرایی مهیا بود)، نگاهی به دانشجویان حاضر انداختم؛ تنها محجبه‌ی جلسه بودم.


سه شنبه، ۱۴ ژانویه   ۲۰۱۴.


النجم الثاقب | ۱۵ ژانویه ۱۴ ، ۱۹:۵۸
۱۲ ژانویه۰۴:۰۱
۱.
بلافاصله بعد از این‌که سال جدید این‌ها تحویل شد، چند تا از دوستان ایرانی تماس گرفتند سال نو را تبریک بگویند: « سال نو مبارک، همراه با سلامتی، همراه با این، آن، آن‌ها و ...». گوشی را چسبانده بودم به گوشم، مثل این‌ها که دارند به زبانی که بلد نیستند رادیو گوش می‌دهند فقط گوش می‌دادم؛ یا مثل کسانی که نمی‌فهمند طرف مقابل چه دارد می‌گوید، فقط اگر طرف بخندد می‌دانند یک چیزی هست که باید خندید. واقعاً نمی‌دانستم چه واکنشی باید نشان بدهم؛ یا چه جوابی حتی ؛ لال ِ لال. دست آخر که حرف‌هایشان تمام شد، گفتم: «ممنون. برای تو هم».

۲.
دو سه نفر هم به صورت پیامکی تبریکات صمیمانه و آرزوهای خود را ارسال کردند. در میان این‌ها یکی بود که هنوز زبان فرانسه به آن صورت نمی‌داند. پیامکش را که باز کردم دیدم دو صفحه است؛ با یک عالمه آرزوهای قلمبه سلمبه که برای ابرازش به کلمه‌های خیلی سخت نیاز داری. حالا دانستن کلمه یک طرف، بلد بودن دیکته‌اش هم طرف دیگر. باز هم نمی‌دانستم باید چه پاسخی بدهم؛ درست مثل کسانی که برای اولین بار یک وسیله‌ای چیزی می‌بینند نمی‌دانند باید با آن چه کار کرد و دو ساعت فقط نگاهش می‌کنند. دست آخر، جواب دو تایشان را ندادم، می‌دانستم sent 2 all* است و این‌قدر توی لیستشان آدم هست که اگر جوابی از طرف من نرود آب از آب تکان نمی‌خورد. برای یکی هم نوشتم « ممنون. همچنین».

۳.

از تبریکات هیچ کدام از دوستان خارجی خبری نشد.

۴.

سال نوی میلادی در بین ایرانی‌ها خیلی خیلی خیلی بیشتر از خود فرانسوی‌ها گرامی داشته می‌شود. آن‌قدر گرامی که خود سال نوی میلادی دچار توهم شخصیتی می‌شود، به دور و بر خودش هی نگاه می‌کند و دست آخر می‌گوید: « این‌ها چرا این‌طوری می‌کنند؟! مشکل از من است یا این‌ها یا فرانسوی‌ها؟»


* passive است برای همین send نوشته نشد.

۱ ژانویه ۲۰۱۴.


النجم الثاقب | ۱۲ ژانویه ۱۴ ، ۰۴:۰۱
۱۰ ژانویه۰۱:۱۰

 

امسال برای تمدید کارت اقامت، قوانین را سخت‌تر کرده بودند؛ مقدار پول بیشتری بایستی توی حسابمان می‌بود؛ مدارک جدید باید به پرونده ضمیمه می‌شد؛ اثر تمامی انگشتان هم گرفته شد؛ هر ده تا دانه‌اش؛ اول چهار تا انگشت دست راست، بعد چهار تای دست چپ، بعد هم دو تا شصت.

این‌طور که دارد پیش می‌رود یحتمل سال دیگر یک پیژاما‌ی* راه راه ِ سیاه سپید تنمان کنند، بعد بچسبانندمان بیخ دیوار، یک شماره هم بدهند دستمان، دست آخر از روبرو و از نیم‌رخ عکسمان را بگیرند (تا به حال خودمان عکس می‌دادیم).

سه سالی هم هست که توی کارت اقامت یک چیپ کار گذاشته‌اند که هر جا رفتی بدانند کجایی؛ آخر نگران می‌شوند نکند در مملکت غریب گم شوی یا خدایی نکرده با غریبه‌ها صحبت کنی! البته گفته‌اند توی اخبار بگویند فعالش نمی‌کنند، ولی توی جلساتشان گفته‌اند می‌کنند!

.

.

.

واژه‌ی پیژاما در انگلیسی و فرانسه، از واژه‌ی پای‌جامه فارسی گرفته شده و در زمان سلطه‌ی انگلیس (مرگ بر سیاست‌های انگلیس) بر هند، از طریق زبان هندی وارد زبان انگلیسی شده. (شما بخوانید دزدیده شده.)

منبع ویکی‌پدیا.


نوامبر  ۲۰۱۳.



النجم الثاقب | ۱۰ ژانویه ۱۴ ، ۰۱:۱۰
۰۹ ژانویه۱۷:۱۹


وقتی مجبور می‌شوی خودت برای خودت اذان بگذاری، تازه می‌فهمی غربت یعنی چه...

و حالا این غربت، یک غربت ساده‌ی یک لایه نیست؛ تویش یک دالان هزار توست که آخرش نمی‌دانی به کجا می‌رسد؛ فقط می‌پیچد و می‌پیچی و فرو می‌روی و سرت گیج می‌رود. و این فهمیدن، مثل وقتی است که یک سیخ ماهی چنگ بزند به دیواره‌ی گلویت و نخواهد دست بردارد. بعد هم که به هر بدبختی توانستی دستش را جدا کنی، تا خود ِ وقتی که برسد توی معده‌ات نوک تیزش را بکشد به دیواره‌ی مجرای گوارشی‌ات و...


پنج شنبه، ۹  ژانویه ۲۰۱۴.


النجم الثاقب | ۰۹ ژانویه ۱۴ ، ۱۷:۱۹
۰۵ ژانویه۰۵:۰۲

 

هنوز، حدود یک ساعت و نیم دیگر مانده تا شوفاژها روشن بشوند؛  ۲۶ صفحه تا کتابم تمام. صدای عقربه‌های ساعت از توی گوشم قطع نمی‌شود.

.

.

ساعت  ۵ بامداد. حدود دو ساعت مانده به اذان صبح.

یک‌شنبه، ۵ ژانویه ۲۰۱۴


النجم الثاقب | ۰۵ ژانویه ۱۴ ، ۰۵:۰۲
۰۵ ژانویه۰۳:۰۱


آخرهای شب که می‌شود، شوفاژ را خاموش  و دوباره بین ساعت پنج و نیم تا شش صبح روشن می‌کنند. هنوز بعد چند سال نفهمیده‌ام چرا؟! شاید با خودشان می‌گویند این‌ها خسته کوفته از سر کار برمی‌گردند و وقتی می‌خوابند می‌میرند؛ حالی‌شان نمی‌شود شوفاژ خاموش است و خانه سرد؛ رویشان هم که پتو کشیده‌اند! مثلاً یک ذات خبیث و بدجنسی دارد در گوششان می‌گوید: « آی رارَندَه، بِره کی  رارَندِه‌ای مِی‌نی؟ اینا هَمَه خوااااابَن.»

بندگان خدا خبر ندارند یک ایرانی توی این ساختمان هست که خیلی شب‌ها  آن روی جغدی‌اش بالا می‌آید و تا صبح  نگهبانی می‌دهد تا خورشید خانم در بیاید. سر ِ ساعت هم کف دستش را می‌چسباند به شوفاژ تا مچ گیری کند. حالا خوب است این کشور برای گرم کردن این شوفاژها گاز مصرف نمی‌کند، هسته‌ی اتم بدبخت را می‌شکافد انرژی تولید کند، هزینه‌‌ی هنگفتنش را هم که سر ماه بی کم و کاست، با مالیاتش، بدون هیچ گونه رودربایسی می‌گیرد. پس دردشان چیست؟! شاید یک نوع تمرین برای "اُشین" شدن؛ وقتی هر چه لباس دم دست داشت روی هم پوشید. 

.

.

سرما نگاری: 

ـ  مثلاً جوراب و دستکش و کلاه شال گردن بپوشی بروی توی ایوان بنشینی به مطالعه کردن.

ـ (!) <= علامت تعجب نیست؛ یک باتوم است. یا هم همان چوب‌هایی که اجداد اولیه‌مان دستشان می‌گرفتند و  از این سر به آن سر می‌دویدند.



یک‌شنبه، ۵ ژانویه ۲۰۱۴

۲:۴۴ بامداد.

النجم الثاقب | ۰۵ ژانویه ۱۴ ، ۰۳:۰۱