سکانس یک؛ اداره پلیس مرزی:
« بنا بر اعلام نتیجه تست DNA و مطابقت آن با آقای ایکس (عموی متوفی)، جنازه مذکور مربوط به فردی است به نام الف. دال، متولد 1995، شهر نون ...». برگه گزارش پلیس و نتیجه پزشکی قانونی به زور خودش را توی دستهایم نگه داشته بود. انگار برگه بود که تپش داشت نه دستهای من. تمام ضزبانم کف دو دستم لابلای انگشتانم منتقل شده بود.
از زمانی که برای اولین بار از تاریکی به نور قدم گذاشته بود تا حالا که از نور به تاریکی رفته بود فقط نوزده سال گذشته بود؛ فقط 19 سال. هر چه با خودم کلنجار میرفتم نمیفهمیدم. جور در نمیآمد. سنش به هیچ چیز نمیخورد؛ ناراضی سیاسی؟ مخالف سیاسی؟ مبارز سیاسی؟ زندانی سیاسی؟ سرباز؟ ازداواج اجباری؟ چه چیز باعث شده بود اینگونه بخواهد خودش را به عمویش برساند. به عمویش نه؛ به جایی که عمویش ترجیح داده بود خانه بسازد، نفس بکشد، عمر بگذراند و بعد بمیرد. پسرک خودش را قاچاقی رسانده بود فرانسه، بعد برای اینکه برسد به انگلیس، خودش را زیر کامیون یا تریلی بسته بود. بین راه هم، تاب نیاورده و خودش را رها کرده بود. و بعد...بعدش دلخراش است. ولی شما محکومید به خواندنش. بخوانید شاید توی سر یکی از شما نیز چنین تصمیم مرگبار و دلخراشی باشد. بخوانید.
خودش را زیر کامیون یا تریلی بسته بود. بین راه هم، تاب نیاورده و خودش را رها کرده بود. پسرک رها شده، پخش اتوبان شده بود. بعد آنقدر اتومبیل سبک و سنگین از رویش رد شده بود، آنقدر اتومبیل سبک و سنگین از رویش رد شده بود که نه تنها جنازه قابل تشخیص نبود بلکه از آن چیزی هم نمانده بود. برای همین پلیس متوسل شده بود به کسانی که اعلام مفقودی کردهاند و از قضا عموی این فرد هم رفته بود برای دادن DNA.
سکانس دو؛ فرودگاه بین المللی امام خمینی:
هواپیما به زمین مینشیند. خانوادهای توی سالن بی قرارند، مادر توی صورتش میکوبد. هواپیما آرام به سمت پارکینگ نزدیک میشود. از بلندگو شنیده میشود: "خانمها و آقایان لطفا تا توقف کامل هواپیما صندلیهای خود را ترک ننموده و کمربندهای ایمنی را باز نکنید". هواپیما میایستند. راهروی اتصالی به درب هواپیما وصل میشود. مسافران یکی یکی پیاده میشوند و با عجله خودشان را به پلیس مرز میرسانند. پاسپورتشان مهر ورود میخورد. از پلهها پایین میروند و منتظر چمدانشان میشوند. خانوادهای توی سالن بیقرارند. فرزندشان توی مسافرها نیست. از شکم هواپیما تابوتی بیرون میآید. آمبولانس منتظر است. سکوتی مرگبار دهان همه را بسته است. مسیر، فرودگاه مهر آباد، مقصد شهرستان نون. بهشت زهرا*.
پ.ن:
ـ آرامگاه هر شهری یک اسمی دارد. چون نمیدانستم نوشتم بهشت زهرا.
ـ این ماجرا را برای هر که میشناسید نمیشناسید تعریف میکنید. میگویید خواست به هر دلیلی از ایران برود درست برود. قانونی.
:
:
بی ربط با ربط: پناهنده میشوم/ به سرزمین میان چشمهایت...بمانم یا نمانم؟
هجده ژانویه
نیم ساعت از یک بامداد گذشته