یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب
خیلی شق و رق نشسته بود رو به من. انگار او رئیس جمهور یک کشور خارجی است من هم خبرنگار شبکه کشور مدعو! یعد هم یک ژست غرور آمیز به خودش گرفت، چشمهای آبیاش را از پشت لنز عینکش دوخت به چشمهایم و گفت: «پُست ایران چطور است؟». مثل خودش ژست گرفتم گفتم: «از پُست فرانسه خیـــــــــــــــلی بهتر است.» "خیلی" را هم خیلی با تاکید و با غلظت ادا کردم. کمی مکث کرد بعد قهقهه زد. بلند قهقهه زد. انتظارش را اصلا نداشت. منتظر بود مثل موشهای خل و چل توی انیمیشنها سر بالا کنم بگویم: «هـــــــــــــآااااااااااااا میخواید پُست ما رو درست کنید؟! آره عمو جون؟ آخ جــــــــــــــــــــــون». ولی خب بینوا رو دست خورده بود. با همان ژست ادامه دادم: « هفتهی پیش پُست شما پاسپورت یکی از دوستان (فرانسوی)ام را گم کرده. این هفته هم پاسپورت یکی دیگر را. تازه یکیاش سفارشی با شماره پیگیری و آن یکی هم پست گران قیمت سیزده ساعتهتان ». بعد رو کردم به دوستم گفتم: « ندا جان طبق آمار پارسال پُست فرانسه چند تا بسته را گم کرده بود؟ چهارصد یا چهارصد و پنجاه هزار تا؟». ندا گفت:« چهارصد و پنجاه هزار تا». ابروهایش را بالا انداخت و یک ژست متفکرانه به خودش گرفت و دیگر هیچ چیز نگفت.
ژان (Jean) یکی از اعضای ارشد پُست فرانسه است. پُست نسبتا محترم تهران او و چند نفر دیگر را برای یکی از شعبات جدیدش و بنابراین گرفتن مشاوره و الخ به تهران دعوت کرده بود. ویزایش را هم گرفته، رفته بود توی حس یک نجات دهنده، و داشت از بالا به ایران نگاه میکرد که "این بدبختها برای پست هم به ما نیاز دارند". درست مثل اروپاییهایی که ادای منجیها را در میآورند و برای مردمان گرسنه و در حال مرگ آفریقا یک بطری آب معدنی و یک تکه شیرینی و یک واکسن مرحمت مینمایند. (مهندسینشان البته دارند معادن و ثروتشان را در همین سرگرمی مردم گرسنه در خال گرفتن این قسم کمکها میدزند.)
لجم در آمده بود. کارد میزدی خونم در نمیآمد. بیشتر از پُست ایران. دلیل هم زیاد داشتم. یک، انتخاب متخصص از فرانسه. پستی که خودش هزاران هزار شاکی دارد؛ از گم کردن بستهها بگیر تا اشتباهی رساندن یک پاکت به مکان دیگر تا دزیده شدن محتویات و باز شدن درب بستهها و دیر رساندن آنها به مقصد. دو اینکه یعنی اینقدر وضع ما اسف بار شده و خنگ هستیم که از پس یک پُست بر نمیآییم؟ یعنی طراحی یک سیستم پستی از عهده خود ما بر نمیآید واقعا؟! اگر، اگر، اگر، این کارهایی که آقایان بعد از امضای توافق نامه یا قبلترها دارند و داشتهاند انجام میدهند و میدادند، از سر دلسوزی برای کشور باشد، انتخابشان به شدت اشتباه است. توی این همه کشور دنیا، دست روی کشوری گذاشتهاند که خیلی چیزهایش ایراد اساسی دارد و صدای مردم خودش را هم خیلی وقت است در آورده است.
از همه اینها گذشته، معتقدم و قویا باور دارم که اگر سراغ دانشجوها و کسانی که تحصیلات آکادمیک دارند هم نروند و همین پسرهایی که ابرو برمیدارند، یا توی اتوبانها لایی میکشند و دنیال عزرائیل میروند، یا توی خیابان پیاده یا سواره، با جهد و تلاشی خستگی ناپذیر و ستودنی به دنبال سوار کردن یا همراه کردن دخترانند، بردارند ببرند یک جا جمع کنند، بگویند بیایید بخش پُست سفارشی سیستم پُستی ایران را طراحی و بعدش به شبکه الکترونیک متصلش کنید، توی مدتی کوتاه یک طرح خوب تحویل میدهند. مثلا مگر سیستم اینترنتی و امنیتی ِ بسیار قوی بانک ملت را چه کسی طراحی کرده است اصلا؟! عمهی ژان؟
آدم میماند این آقایان دوستند یا دشمنند. اگر دوستند که جاهلند و اگر دشمن که خدا یا هدایتشان کند و اگر هدایت شدنی نیستند، دستشان را قدرت کوتاه نماید...اینها دارند به این جوانان تزریق میکنند که " ما نمیتوانیم". یک مشت خنگ ناتوانیم که حتی برای زدن میخ به دیوار هم یک خارجی باید بیاید به ما روش بدهد. آن هم نه روشی که توی کشور خودش پیاده میشوذ، بلکه مدل اولیه و غیر پیشرفته آن چیز را. اینها دارند خواسته یا ناخواسته مغز و تفکر ما را منجمد و تبدیل میکنند به جوجههایی که دهانشان مرتب باید باز باشد، چشمشان به دهان یکی دیگر، تا خورده نانی از بالا بیندازد تویش، یکی آبش را بدهد و یکی دانش را و یکی لانهاش را بسازد. و در این میان خودش فقط به امیر خطیر خوردن و مصرف کردن و زایش مشغول باشد. و این آقایان همین کسان ما هستند. به بغل دستی خود نگاه نکنید. همین ما هستیم. توی اقوام و دوستان و آشنایان همه ما یکی پیدا میشود که مدیر یا قائم مقام یا معاون فلان شرکت خصوصی یا دولتی یا الخ است. درهم هستیم؛ از همه گروه. بر حسب تجربه از میانشان تعداد زیادیشان هم قلباً نه معتقد به نظام ایرانند نه مذهبی و نه وطن پرست... حالا اعتقاد به نظام و مذهبی بودن هم لازم نیست. کاش وطن پرست و ناسیونالیست بودند! کاش...(مرغ آمینم کجایی بالا، سن الله؟) و باید این را هم اضافه کنم "خارجی پرستی و وادادگی" در خون ماست. هفتاد درصد هم به ان مبتلاییم. یعنی فرقی ندارد از کسانی باشیم که یک جای کشور دستشان است یا از کسانی باشیم که دستش نیست، حتی دست خودش هم در دست خودش نیست! شاهدش مقایسه نقشه قدیم ایران با نقشه کنونی..شاهدش قرارداد Crescent...
حالا از بین شما خوانندگان، اگر کسی هست که مدیریت تنها دو نفر را به عهده دارد، اول تکیه کند به خدا، بعد با انسانیت و در نظر گرفتن همان خدا آن دو نفر را باور کند، به هر دوشان اعتماد کند و میدان برای به ظهور رسیدن و عرض اندام کردنشان بدهد. باور کنید "ما میتوانیم" و وقتی بتوانیم هیچ ایرانی جاهل یا وطن فروشی و هیچ اجنبی سلطهگری قادر به گرفتن آن چیزها نیست. چو افتاده که "با یک گل بهار نمیشه". غلط کرده هر که گفته است. غلط زیادی هم کرده...شما گل بکار...بهارش با خدا.
.
.
اینجا باد دارد میزند توی سر خودش و توی سر هر چه دم دستش هست. صدای زوزهاش از درز پنجره توی اتاق میپیچد. ساعت هم ده دقیقه به یک است. هفته خوبی داشته باشید. آدمهای خوبی باشیم. ظلم نکنیم. درست کار کنیم؛ با دلسوزی و انسانیت. همکاران خود را له نکنیم. زیر آب نزنیم. زیر آبی هم نرویم. حلال حرام را هم رعایت کنیم. هوای ارباب رجوع و مشتری را هم داشته باشیم. ادب و نظم و لبخند هم یادمان نرود. در پناه خدا..
:
:
بی ربط با ربط: تو، نامهی سفارشی خدا بودی/ از آسمان به زمین
.
.
یک عده هستند اینجا خودشان نمی توانند و آن را بسط می دهند به همه
که یعنی چون ما نمی توانیم پس همه نمی توانند!
و آنعده دارند کشور را به باد می دهند...
و تا دلتان بخواهد دست و پای آن ها که می توانند را بسته اند و سنگ اندازی میکنند بر سر راهشان
متأسفانه!