۱۰ دسامبر۲۲:۰۹
یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب
آدم باید ِباید ِباید برای منظم نفس کشیدن زندگیاش، سکته نکردن هستنش به یک بهانهای وصل باشد؛ دم و بازدمِ مرتب و بی نقص حتما که نشان زنده بودن نیست. چیزی که بخواهی نخواهی روی روال است و با تصمیم تو نمیچرخد کمکی به زنده بودن تو نمیکند، که این، هنر معبود ماست و لاغیر، باید که به یک چیزی، کسی وصل شد، بود، ماند. ماند. ماند. ماند...چیزی، کسی که به انتخاب ما باشد. با وکالت ما..
آدم،
تا روشن نشود، آتش نگیرد، نسوزد و صدای سوختنش را به جای صدای نفسهایش نشنود راه به جایی نبرده. آدم تا نتواند رد نفسهایی که توی ششاش میچرخد بگیرد، تا نبض خونی که توی مویرگهایش دور میزند را زیر انگشتانش حس نکند باخته و فاخته نیست.
از خودتان،
به مقصد خودتان و به مقصد یک جفت بال برخیزید. قیامت به پا کنید. رستاخیز خودتان باشید. نمیرید قبل آنکه خداوند اراده کند شما را بمیراند. به یک چیزی زنده شویدو بمانید. برای حیاتتان چاه حفر کنید و برسید به ماء طهورا.
احیا کنید جانتان را، نفسهای اختیاریتان را...
احیا کنید، ولیکن نه به هر چیز، نه به هر کس؛ وصل شوید و بتنید به چیزی، به کسی که « باطن» دارد، «آن» دارد و به هسته اولیه این هستی وصل و مشتعل است.
حیف ما و هزار پروانه نشدن.
حیف است ما و...
اینجا پاریس است...