.إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّی.

~~~~ Le Voyage Sans Retour ~~~~

یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب

این "بی ربط‌های باربط" هست که ذیل این قالی پاراف می‌شوند، همان پایین پایین قبل تاریخ، این‌ها متعلق به خاطر ماست. خوش نداریم از این‌جا برداشته شوند برده شوند جای دیگری؛ چشبانده شوند تخت سینه‌ی دیواری، دفتری، خانه‌ای؛ آقای نفستان باشید. آب به ماهی نیاز دارد برای این‌که دریا شود و بماند. حواسم هست بهتان. حواستان بهم باشد.باریکلا.

یک وقتی، وقتی خیلی‌ها خودشان را به خواب زده بودند.
پاری‌ــــس.

۱۴ ژانویه۱۸:۵۶

نه برگه جلویش بود نه خودکار. لازم شد اسم یکی از دانشجویان را یادداشت کند. اشاره کرد به کاغذهای جلوی دستم (برگه‌های سالنامه). می‌خواست یک گوشه بنویسد بعد همان یک تکه را بگیرد. گفتم: « صبر کن. بهت یک برگه بدم». برگه را که جدا کردم، چشمش افتاد به نوشته‌های بالای کاغذ‌ها؛ حدیث بود با معنی و یک جمله از یکی شخصیت‌ها (امام خمینی (ره)). دستش را گذاشت روی برگه، کشید جلوتر. سرش را خم کرد روی برگه وگفت: « فارسیه». تعجب کردم. گفتم: «از کجا فهمیدی؟». گفت: « چون لبنانی هستم. می‌شناسم. ولی نمی‌فهمم چی نوشته». بعد انگشتش را گذاشت زیر اسم ِ"امام خمینی" و خواند امام خمینی
می‌شناختمش؛  توی دفتر گروه کار می‌کند؛ کارهای ثبت نامم را او تکمیل کرده بود. بهش نمی‌آمد لبنانی باشد. فکر کرده بودم یا ایتالیایی است یا اسپانیایی؛ به خاطر لهجه‌اش؛ مشخصه‌ای هم که نشان بدهد عرب است نداشت اصلاً. با هم دوست شدیم.


 سه شنبه، ۱۴ ژانویه   ۲۰۱۴.


النجم الثاقب | ۱۴ ژانویه ۱۴ ، ۱۸:۵۶

نظرات  (۲)

۱۴ ژانویه ۱۴ ، ۱۹:۲۵ مهران مهرگان
 چه حس خوبی در این کلمات بود : " با هم دوست شدیم "

آخی...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">