روی میز کلی برگه تبلیغاتی و چند تا نامه و مجله بود؛ مجلهها را برداشتم. یکی از مجلهها تبلیغاتی نبود و با بقیه فرق داشت. از مامان خانمم پرسیدم « این چیه؟». گفتند: « مجله شهرداری. فعالیتهای ماهانهشون رو میفرستن هر ماه». نشستم به ورق زدن. همین طور که ورق میزدم، رسیدم به عکس چند تا عروس و داماد؛ عروس و دامادهایی که از چهرهشان میشد حدس بزنی که سنشان بالاتر از سی و سه، سی و چهار سال است. بغل یکی از عروسها یک پسر بچهی حدود دو سال و نیمه بود؛ تن فسقل خان کت و شلوار مشکی بود؛ به یقهی بلوزش پاپیون. یک پسر و دختر هم کنار عروس و داماد ایستاده بودند؛ دختر با لباس عروس، پسر با کت و شلوار. این تنها عکسی نبود که تویش بچه بود. با خودم گفتم حتماً اینها ساقدوشند! مجله که تمام شد، به مامان خانمم گفتم:
ـ مثل اینکه اینها عادت دارند عکسهای عروسیشان را با چند تا بچه بیندازند!
ـ بچههای خودشونن!
ـ چی؟ بچههای خودشونن؟ یعنی چی؟
ـ یعنی با هم دوست بودن، کنار هم زندگی میکردن، بچه دار شدن، بچهها بزرگ شدن، حالا هم تصمیم گرفتن ازدواج کنن دیگه.
.
این نوع زندگی در فرانسه کاملاً عادی است؛ اسم خاص خودش را دارد؛ همهاش به زندگی ابدی (حالا یا با ازدواج یا بی ازدواج) منتهی نمیشود؛ خیلیهایشان هم از هم جدا میشوند. بعضی هم بچههایشان سن نوجوانی را رد میکنند و وارد دوران جوانی میشوند، اما خبری از ازدواجشان نیست که نیست؛ مثل رئیس جمهور محترمشان؛ اُلاند.
.
.
تاریخ: چند سال پیش.