سهشنبه هفتهی پیش اولین جلسهی نمایندههای جدید با روسای جدید اکُل بود. وقتی رسیدم سه نفر آمده بودند؛ سارا و تس (Tess) را میشناختم. دانشجوی دیگر را نه؛ اولین بار بود میدیدمش. میدانستم از نمایندگان اصلی نیست. کمی که حرف زدند، رئیس گروه خواست خودمان را معرفی کنیم. بعد ِ سارا نوبت به دانشجوی ناشناس بود. اسمش جک (Jack) بود و از آمریکا. من هم آخرین نفری بودم که خودش را معرفی کرد. بعد شروع کردیم به صحبت؛ سوال، نظر دادن و الخ. حواسم کم کم رفت سمت نوع سوال کردن و واکنش نشان دادن جک. یاد فیلمهای هالیودی افتاده بودم؛ طوری سوال میکرد (در واقع زیر سوال میبرد) و میخواست در جریان کل سیستم آموزشی دپارتمان و نوع کار کردن اساتید قرار بگیرد که آدم فکر میکرد ما یک مشت گروگان هستیم که به دست گروه بن لادن اسیر شدهایم، او هم یکی از افسران ارشد اطلاعاتی CIA است که در یک ماموریت فوق سری و ملی امنیتی دستور دارد ما را نجات دهد. ساکت هم نمیشد.
تس بین من و جک نشسته بود. برای اینکه جک را ببینم باید سرم را میآوردم جلو. ولی مرتب دستهایش را میدیدم که توی هوا بالا پایین میشد و همه نوع حرکتی از آنها سر میزد؛ مثل چتری که یهو جلوی چشمان تو باز میشود. مرتب از خودش صدا در میآورد: "اه"، "پووووف"، "اوووو"،" حیـــــف" و الخ. خانم رئیس کم کم حرصش در آمد. دستههای صندلیاش را سفت گرفت، فشار داد، به زور لبخند زد و گفت: «اینجا آمریکا نیست البته.» جلسه که تمام شد و بیرون آمدیم، سارا گفت: «باید خیلی زود یک جلسه بین خودمان بگذاریم وقت نداریم». وقتی داشتیم زمان مشخص میکردیم جک باز ادا اصول در آورد. من و تس دیگر نتوانستیم خودمان را کنترل کنیم؛ زدیم زیر خنده. دیگر ببینید چه بود که تس خندید؛ دانشجویان فرانسوی و اساتیدی که تا به حال دیدم، عادت دارند خودشان را کنترل کنند و به کسی که عجیب غریب است نخندند؛ فوقش به هم نگاه میکنند یا آرام لبخند میزنند. ولی این یکی را نمیشد.
قرار را که برای دوشنبه ده صبح تنظیم کردیم، جک گفت: «من نمیتونم خودم ُ ساعت نه صبح بندازم تو متروی این خط بیام دانشگاه». "نمیتونم خودم و بندازم"!. سارا گفت: « بیدارت میکنم. بعدشم تو نماینده علی البدل هستی. نیومدی هم اشکالی نداره». از فردای روز جلسه، از صبح زود، تا خود جمعه شب هم، جک به تنهایی حدود چهل تا Email زده؛ نه یک خط، نه دو خط، بلکه یکی دو صفحه. مرتب در حال فرماندهی گروهان، پرسیدن موقعیت و امکانات، شرح و بسط وضعیت، مسائل پیش رو و الخ . حتی وقتی به بچهها راجع به مطلبی نظر دادم، سریع پاسخ داد که «نگران نباشیها؟! توی جلسه راجع به نظر تو هم حرف خواهیم زد». خندیدم گفتم انگار او اصلی است من علی البدل. خلاصه این طوری که جک پیش میرود فکر میکنم انتخابات آینده ریاست جمهوری آمریکا توی دپارتمان ما برگزار شود.
آن شب، وقت برگشتن، تا جلوی در دانشگاه همه با هم آمدیم. سارا سیگارش تمام شد و آمد کنارم ایستاد. داشتم حرف میزدم دیدم جک دارد، یکی یکی، به نوبت دست دخترها را میگیرد میکشاند توی بغلش، روبوسی میکند؛ مثلا خداحافظ. تنم لرزید؛ با خودم گفتم «نفری بعدی منم حتما». کلاهم را کشیدم توی صورتم. شال گردنم را هم کشیدم بالا، دستهایم را هم فرستادم توی جیبم سریع. بعد از دور سرم را بالا پایین کردم که یعنی خداحافظ پسر جان. سریع رو کردم به سارا گفتم :«بریم».
دیشب داشتم شوخی میکردم و قضیه را برای پدر تعریف میکردم گفتم: « این پسر خیلی بی کله هست. نمیدونه ایرانی هستم. بهش بگم این دفعه؟ بعدم بگم "مرگ بر آمریکا"؟ اینطوری دیگه از دست خودش و خطرات احتمالیش در امانم. ها؟». پدرم فقط بلندتر خندید.
۹ فوریه ۲۰۱۴.