.إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّی.

~~~~ Le Voyage Sans Retour ~~~~

یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب

این "بی ربط‌های باربط" هست که ذیل این قالی پاراف می‌شوند، همان پایین پایین قبل تاریخ، این‌ها متعلق به خاطر ماست. خوش نداریم از این‌جا برداشته شوند برده شوند جای دیگری؛ چشبانده شوند تخت سینه‌ی دیواری، دفتری، خانه‌ای؛ آقای نفستان باشید. آب به ماهی نیاز دارد برای این‌که دریا شود و بماند. حواسم هست بهتان. حواستان بهم باشد.باریکلا.

یک وقتی، وقتی خیلی‌ها خودشان را به خواب زده بودند.
پاری‌ــــس.

۰۹ فوریه۲۲:۱۵


سه‌شنبه هفته‌ی پیش اولین جلسه‌ی نماینده‌های جدید با روسای جدید اکُل بود. وقتی رسیدم سه نفر آمده بودند؛ سارا و تس (Tess) را می‌شناختم. دانشجوی دیگر را نه؛ اولین بار بود می‌دیدمش. می‌دانستم از نمایندگان اصلی نیست. کمی که حرف زدند، رئیس گروه خواست خودمان را معرفی کنیم. بعد ِ سارا نوبت به دانشجوی ناشناس بود. اسمش جک (Jack) بود و از آمریکا. من هم آخرین نفری بودم که خودش را معرفی کرد. بعد شروع کردیم به صحبت؛ سوال، نظر دادن و الخ. حواسم کم کم رفت سمت نوع سوال کردن و واکنش نشان دادن جک. یاد فیلم‌های هالیودی افتاده بودم؛ طوری سوال می‌کرد (در واقع زیر سوال می‌برد) و می‌خواست در جریان کل سیستم آموزشی دپارتمان و نوع کار کردن اساتید قرار بگیرد که آدم فکر می‌کرد ما یک مشت گروگان هستیم که به دست گروه بن لادن اسیر شده‌ایم، او هم یکی از افسران ارشد اطلاعاتی CIA است که در یک ماموریت فوق سری و ملی امنیتی دستور دارد ما را نجات دهد. ساکت هم نمی‌شد.

تس بین من و جک نشسته بود. برای این‌که جک را ببینم باید سرم را می‌آوردم جلو. ولی مرتب دست‌هایش را می‌دیدم که توی هوا بالا پایین می‌شد و همه نوع حرکتی از آن‌ها سر می‌زد؛ مثل چتری که یهو جلوی چشمان تو باز می‌شود. مرتب از خودش صدا در می‌آورد: "اه"، "پووووف"، "اوووو"،" حیـــــف" و الخ. خانم رئیس کم کم حرصش در آمد. دسته‌های صندلی‌اش را سفت گرفت، فشار داد، به زور لبخند زد و گفت: «این‌جا آمریکا نیست البته.» جلسه که تمام شد و بیرون آمدیم، سارا گفت: «باید خیلی زود یک جلسه بین خودمان بگذاریم وقت نداریم». وقتی داشتیم زمان مشخص می‌کردیم جک باز ادا اصول در آورد. من و تس دیگر نتوانستیم خودمان را کنترل کنیم؛ زدیم زیر خنده. دیگر ببینید چه بود که تس خندید؛ دانشجویان فرانسوی و اساتیدی که تا به حال دیدم، عادت دارند خودشان را کنترل کنند و به کسی که عجیب غریب است نخندند؛ فوقش به هم نگاه می‌کنند یا آرام لبخند می‌زنند. ولی این یکی را نمی‌شد. 

قرار را که برای دوشنبه ده صبح تنظیم کردیم، جک گفت: «من نمی‌تونم خودم ُ ساعت نه صبح بندازم تو متروی این خط بیام دانشگاه». "نمی‌تونم خودم و بندازم"!. سارا گفت: « بیدارت می‌کنم. بعدشم تو نماینده علی البدل هستی. نیومدی هم اشکالی نداره». از فردای روز جلسه، از صبح زود، تا خود جمعه شب هم، جک به تنهایی حدود چهل تا Email زده؛ نه یک خط، نه دو خط، بلکه یکی دو صفحه. مرتب در حال فرماندهی گروهان، پرسیدن موقعیت و امکانات، شرح و بسط وضعیت، مسائل پیش رو و الخ . حتی وقتی به بچه‌ها راجع به مطلبی نظر دادم، سریع پاسخ داد که «نگران نباشی‌ها؟! توی جلسه راجع به نظر تو هم حرف خواهیم زد». خندیدم گفتم انگار او اصلی است من علی البدل. خلاصه این طوری که جک پیش می‌رود فکر می‌کنم انتخابات آینده ریاست جمهوری آمریکا توی دپارتمان ما برگزار شود.

آن شب، وقت برگشتن، تا جلوی در دانشگاه همه با هم آمدیم. سارا سیگارش تمام شد و آمد کنارم ایستاد. داشتم حرف می‌زدم دیدم جک دارد، یکی یکی، به نوبت دست دخترها را می‌گیرد می‌کشاند توی بغلش، روبوسی می‌کند؛  مثلا خداحافظ. تنم لرزید؛ با خودم گفتم «نفری بعدی منم حتما». کلاهم را کشیدم توی صورتم. شال گردنم را هم کشیدم بالا، دست‌هایم را هم فرستادم توی جیبم سریع. بعد از دور سرم را بالا پایین کردم که یعنی خداحافظ پسر جان. سریع رو کردم به سارا گفتم :«بریم». 

دیشب داشتم شوخی می‌کردم و قضیه را برای پدر تعریف می‌کردم گفتم: « این پسر خیلی بی کله هست. نمی‌دونه ایرانی هستم. بهش بگم این دفعه؟ بعدم بگم "مرگ بر آمریکا"؟ این‌طوری دیگه از دست خودش و خطرات احتمالیش در امانم. ها؟». پدرم فقط بلندتر خندید.


 ۹ فوریه  ۲۰۱۴.



النجم الثاقب | ۰۹ فوریه ۱۴ ، ۲۲:۱۵

نظرات  (۱۱)

خخخ ...حتما این کارو بکن:))))))
پاسخ:

سلام به روی ماهت.

اطاعت قربان. روز بعد 22 بهمن می‌بینمش.
شما از اونجا بگید "مرگ بر آمریکا" من هم حضوری اعلام می‌کنم مراتب ارادت و علاقه قلبی رو...
.
.

سلام راستی ،من بودم!:)
پاسخ:
سلام به روی ماهت :)


سلام
یعنی تصور این که بفهمه شما ایرانی هستید هم جالبه :)

به نظر من از بس توی فیلم و سریالا به اینا القای مدیریت جهان میشه و ناجی گری اینام جوگیر شدن فکر کردن واقعا خبریه!
پاسخ:
 
سلام بانو :)

رفتار مردمشون بد نیست اصلا. گرم هستند و گرم میگیرن اتفاقا، بر خلاف اکثر فرانسوی‌ها...ولی کلا این فکر رو دارن که باید مدیریت کنن، و همه چیز رو به دست بگیرن، بقیه بلد نیستند. این رو یکی از استادای فرانسوی هم می‌گفت.

در آخر، دو جمله‌ی پایانی شوخی بود...سر به سر پدرم می‌گذاشتم...جدی نبود :) بحث مردم آمریکا از دولتش جداست...
.
.


در این که مردم آمریکا از دولتش جدا هستن که شکی نیست البته
پاسخ:
 بله :)


من اسممو هم نمینویسم با اسم جولیک کامنتم ثبت میشه...چقدر تکنولوجی تون پیشرفته س شما!:دی 
پاسخ:

سلام،

بله این‌جا مجهز به دوربین مدار بسته هست. دستتون هم بره رو کی‌برد خودش تشخیص می‌ده شما رو.
.
.

۱۲ فوریه ۱۴ ، ۱۳:۵۷ قاصدک بارون
اجازه خانوم
مام اومدیم
پاسخ:
سلام.

اجازه خانم، خوش اومدید :)


سلام
:)))

پاسخ:

سلام به روی ماهت.

اصلا بهش نگو ایرانی یی! دیگه الان دوران مرگ بر آمریکا گذشته مجبور می شی بشینی باهاش سر میز مذاکره. بنده خدام که پر حرف.. :دی
پاسخ:
سلام،

فاطمه، فاطمه، فاطمه باهاش داستان داریم ها...داستان.
اگر بدونی امروز چقدر حرف زد، چقدر ژست گرفته بود. همش میگه "چرا همچین چیزی رو گفتی؟ توضیح بده"...
.
.

:))
به نظرم با باقی دوستان جمع شید و همون بلایی که سر شما میاره سرش بیارید! تا ی چیزی می گه بگید: اوووف.. واقعا که! چرا همچین چیزی رو گفتی؟ چرا شما آمریکاییا این طورید؟ بنده خدا پشیمون می شه! :)
پاسخ:
سلام،

فرانسوی‌ها خودشون کم کم ساکتش می‌کنن؛ عادت ندارند به این چیزها. بنابراین به گزینه‌های زیر میز فکر نمی‌کنم فعلا.
.
.

سلام خوبی :)
تجربه جالبیه واقعا، یه دوستایی داشتم که به خاطر شغل پدرشون از 8-9 سالگی آمریکا زندگی کرده بودند. پسره رو که نگو، همینطوری بود انگار باید به همه ریاست میکرد و در جریان همه چیز بود. خواهرش بهتر بود ولی اونم این حس رو به آدم القا میکرد. فکر کنً اینقدر وضع داغونه که اونجا زندگی هم بکنی احساس میکنی باید رئیس باشی چه برسه به اینکه آمریکایی باشی.
مواظب خودت باش. برام خیلی دعا کن. گره ای به کارم افتاده که اگر درست نشه سر کار فتنم حداقل تا 6 ماه دیگه میره رو هوا :( به خاطر بی مسئولیتی یک نفر در صدور یک برگه گواهی فارغ التحصیلی. البته خودم میدونم که هر چی پیش بیاد خیره ولی دعا کن :*
ببخشید که باربط و بی ربطش رو جدا نکردم.
پاسخ:
سلام طوعه جان :)

خوبی؟ رو به راهش؟
......................... 
فکر میکنن میتونن جهان رو درست کنن، اونها راه درست رو می دونن...توی این برخوردهایی که باهاشون داشتم...(البته مسلما نه همشون)
.........................  
برای کارت و گره، بسپر به خدا و آروم باش. "گره" رو خوب می‌فهمم. گرفتارش هستم. ولی توی این "گره‌"ها فهمیدم فقط باید صبور باشی و دعا کنی؛ برای خودت و برای دیگران. یک گره‌هایی هست که دست تو نیست که باز بشه، که همت کنی، تلاش کنی، حرکت کنی ببینی باز شد. دست خداست. دست بنده هم نبین. حرکتت چیز دیگه باشه:  بچسب به خدا...وقت مناسبی هست برای خالص شدن و با خود خودت تنها شدن، با خدا تنها شدن. منم برات دعا میکنم. ان شاءالله خیره. حواست ُ جمع کن ببین چه پیامی داره برات تلگراف میشه...روزی تو چی هست توی این گره‌ها...گوشت و تیز کن ببین چی دارن می‌گن. 
اینا که گفتم ُ توی همین چند ماه دست و پا زدن توی گره‌ها یاد گرفتم. صبوری کن. خدا بزرگه.
.
.
..................

امـــــام باقر (علیه السلام) فرمود:

مردی از حضرت امیر (علیه السلام) سؤال کرد که:

ای امیر مؤمنانبا چه چیز خدا را شناختی؟

آن حضرت پاسخ داد:

عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم، و حل العقود و نقض الهمم

"خدا را از سست شدن اراده‏ هاى قوى؛ گشوده شدن گره‏ هاى دشوار؛ و در هم شکسته شدن تصمیم‏ ها، شناختم"


در پناهش.

۱۴ مارس ۱۴ ، ۲۲:۱۴ سید محمد رضی زاده
لازم نیست دسته گل های آمریکا در منطق را به یادش بیاورید اصلا؛ فقط چند قسم از مواضع اساسی مان در رابطه با نظام آمریکا را بگویید فکر کنم خلاص شوید از دستش!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">