۰۲ مارس۰۲:۳۳
۱.
صندلی کناریام خالی بود. خانمی از جلویم رد شد نشست. نگاهش نکردم؛ وقتی رد میشد تصویری مبهم از پاهایش را دیدم فقط. وقتی رسیدم ایستگاه خانه، قرآنم را بستم. بلند که میشدم دیدمش؛ موهایش را دم اسبی بسته بود، داشت توی تلفن همراهش قرآن میخواند.
۲.
تکیه داده بود به درب واگن مترو. قدش بلند بود؛ سیاه پوست. قرآن زرشکیاش را با فاصله گرفته بود جلوی صورتش؛ تا وقتی پیاده شد، داشت قرآن میخواند.
۳.
منتظر بود مترو بیاید. یک کتاب دستش بود؛ داشت میخواندش. روی تابلو زده بود "یک دقیقه دیگر". نزدیک شدم تا وقتی مترو رسید زود سوار شوم. دیدم کتاب دستش قرآن است با ترجمهی فرانسوی.
یک مارس ۲۰۱۴.