توی جلسهای که با بچهها داشتیم، همهشان فرانسوی بودند؛ جز من و یک پسر ایتالیایی. قسمتی از صحبتمان راجع به تشکیل گروه مجازی بود که بچهها بتوانند بین خودشان نیز ارتباط داشته باشند؛ سوالات علمی، ثبت نام، اعلان سمینار، تاریخ دفاع و الخ. یکی گفت: « مثلا یک چیزی شبیه فیس بوک». هنوز کلمه کامل از دهانش خارج نشده بود که یکی از فرانسویان حاضر گفت: «فیس بوک؟ نه! اصلاً! ابداً. نه تا به حال فیس بوک داشتم نه خواهم داشت». بقیهی فرانسویها هم همین را گفتند. و این اولین باری نبود که چنین واکنشی نسبت به فیس بوک از طرف فرانسویها میدیدم؛ هم دانشجو، هم استاد.
سه شنبه، ۱۴ ژانویه ۲۰۱۴.
جلسه که تمام شد، با چند تا از دانشجوها رفتیم برای صحبت راجع به انتخاب نمایندگان اِکُل. مجبور شدیم پانزده دقیقهای بیرون ساختمان منتظر بمانیم تا بقیه برسند. سارا (ساغا) از فرصت استفاده کرد سیگار کشید. بچهها آمدند؛ رفتیم اتاق کامپیوتر. خیلی طول نکشید تا جلسهمان تمام شود؛ یک ساعت بعد پایین ساختمان بودیم. سارا دوباره داشت سیگار میکشید. چهل و پنج دقیقه پیش گفته بود: «سارا هستم. مادر ِ دو فرزند».
سه شنبه، ۱۴ ژانویه ۲۰۱۴.
توی جلسه، خیلی از دانشجویان از دفتر گروه شاکی بودند؛ یکیشان گفت: « من نوزاد دارم. سال پیش زایمان کردم. نتونستم به درسام به موقع برسم. تهدیدم کردند که اخراج میشم». حرف توی حرف شد و یکی از آنجا شروع کرد به حرف زدن، یکی از آنجای دیگر و...ندیدم مادر جوان کی از کلاس خارج شد. روبروی در نشسته بودم. در که باز شد آمد داخل، چشمانش قرمز ِ قرمز بود.
سه شنبه، ۱۴ ژانویه ۲۰۱۴.
جسلهی شروع ترم (بعد از چهار ماه!) و معرفی روسای جدید اِکُل بود (École).
منشی گروه، مسئول قسمت اداری، مسئول ثبت نام، دو رئیس جدید (یک خانم و یک آقا)، کنار هم، پشت یک میز، رو به دانشجویان نشسته بودند. منشی و دو مسئول هر سه لاک عنابی زده بودند، ته آرایش داشتند و به لباسشان کمی رسیده بودند. رئیس خانم اِکُل نه آرایش داشت، نه لاک زده بود. مثل کُزِت (cozette) لباس پوشیده بود.
.
خانم رئیس، امتیاز علمی و صلاحیت ِ بالا کسب کرده تا توانسته در این جایگاه قرار بگیرد؛ دکترا دارد؛ با تعداد زیادی مقاله و چند کتاب. او استاد دانشگاه نیز هست.
.
سه شنبه، ۱۴ ژانویه ۲۰۱۴.