.إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّی.

~~~~ Le Voyage Sans Retour ~~~~

یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب

این "بی ربط‌های باربط" هست که ذیل این قالی پاراف می‌شوند، همان پایین پایین قبل تاریخ، این‌ها متعلق به خاطر ماست. خوش نداریم از این‌جا برداشته شوند برده شوند جای دیگری؛ چشبانده شوند تخت سینه‌ی دیواری، دفتری، خانه‌ای؛ آقای نفستان باشید. آب به ماهی نیاز دارد برای این‌که دریا شود و بماند. حواسم هست بهتان. حواستان بهم باشد.باریکلا.

یک وقتی، وقتی خیلی‌ها خودشان را به خواب زده بودند.
پاری‌ــــس.

۱۵ ژانویه۱۹:۵۸


تمام دانشجویانی که رشته‌شان زیر گروه اِکُل محسوب می‌شد دعوت شده بودند تا در جلسه‌ی روز سه شنبه شرکت کنند. از ششصد دانشجو حدود صدتایی آمده بودند؛ حالا یا نتوانسته بودند (به دلیل زندگی در شهر دیگر،کشور دیگر یا سرکار بودن یا موارد مشابه)، یا هم دلشان نخواسته بود بیایند. وسط جلسه که زمان دادند قهوه‌ای، چای‌ای یا آبی بنوشیم و یک چیزی بخوریم (وسایل پذیرایی مهیا بود)، نگاهی به دانشجویان حاضر انداختم؛ تنها محجبه‌ی جلسه بودم.


سه شنبه، ۱۴ ژانویه   ۲۰۱۴.


النجم الثاقب | ۱۵ ژانویه ۱۴ ، ۱۹:۵۸
۱۵ ژانویه۱۸:۴۱


توی جلسه‌ای که با بچه‌ها داشتیم، همه‌شان فرانسوی بودند؛ جز من و یک پسر ایتالیایی. قسمتی از صحبتمان راجع به  تشکیل گروه مجازی بود که بچه‌ها بتوانند بین خودشان نیز ارتباط داشته باشند؛ سوالات علمی، ثبت نام، اعلان سمینار، تاریخ دفاع و الخ. یکی گفت: « مثلا یک چیزی شبیه فیس بوک». هنوز کلمه کامل از دهانش خارج نشده بود که یکی از فرانسویان حاضر گفت: «فیس بوک؟ نه! اصلاً! ابداً. نه تا به حال فیس بوک داشتم نه خواهم داشت». بقیه‌ی فرانسوی‌ها هم همین را گفتند.  و این اولین باری نبود که چنین واکنشی نسبت به فیس بوک از طرف فرانسوی‌ها می‌دیدم؛ هم دانشجو، هم استاد.


سه شنبه، ۱۴ ژانویه   ۲۰۱۴.

النجم الثاقب | ۱۵ ژانویه ۱۴ ، ۱۸:۴۱
۱۴ ژانویه۲۰:۲۶


جلسه که تمام شد، با چند تا از دانشجوها رفتیم برای صحبت‌ راجع به انتخاب نمایندگان اِکُل. مجبور شدیم پانزده دقیقه‌ای بیرون ساختمان منتظر بمانیم تا بقیه برسند. سارا (ساغا) از فرصت استفاده کرد سیگار کشید. بچه‌ها آمدند؛ رفتیم اتاق کامپیوتر. خیلی طول نکشید تا جلسه‌مان تمام شود؛ یک ساعت بعد پایین ساختمان بودیم. سارا دوباره داشت سیگار می‌کشید. چهل و پنج دقیقه پیش گفته بود: «سارا هستم. مادر ِ دو فرزند». 


سه شنبه، ۱۴ ژانویه   ۲۰۱۴.



النجم الثاقب | ۱۴ ژانویه ۱۴ ، ۲۰:۲۶
۱۴ ژانویه۱۹:۵۸


توی جلسه، خیلی از دانشجویان از دفتر گروه شاکی بودند؛ یکی‌شان گفت: « من نوزاد دارم. سال پیش زایمان کردم. نتونستم به درسام به موقع برسم. تهدیدم کردند که اخراج می‌شم». حرف توی حرف شد و یکی از آن‌جا شروع کرد به حرف زدن، یکی از آن‌جای دیگر و...ندیدم مادر جوان کی از کلاس خارج شد. روبروی در نشسته بودم. در که باز شد آمد داخل، چشمانش قرمز ِ قرمز بود.



سه شنبه، ۱۴ ژانویه   ۲۰۱۴.


النجم الثاقب | ۱۴ ژانویه ۱۴ ، ۱۹:۵۸
۱۴ ژانویه۱۹:۱۰


جسله‌ی شروع ترم (بعد از چهار ماه!) و معرفی روسای جدید اِکُل بود (École).

منشی گروه، مسئول قسمت اداری، مسئول ثبت نام، دو رئیس جدید (یک خانم و یک آقا)، کنار هم، پشت یک میز، رو به دانشجویان نشسته بودند. منشی و دو مسئول هر سه لاک عنابی زده بودند، ته آرایش داشتند و به لباسشان کمی رسیده بودند. رئیس خانم اِکُل نه آرایش داشت، نه لاک زده بود. مثل کُزِت (cozette) لباس پوشیده بود.

.

خانم رئیس، امتیاز علمی  و صلاحیت ِ بالا کسب کرده تا توانسته در این جایگاه قرار بگیرد؛ دکترا دارد؛ با تعداد زیادی مقاله و چند کتاب. او استاد دانشگاه نیز هست.

.

سه شنبه، ۱۴ ژانویه   ۲۰۱۴.


النجم الثاقب | ۱۴ ژانویه ۱۴ ، ۱۹:۱۰
۱۴ ژانویه۱۸:۵۶

نه برگه جلویش بود نه خودکار. لازم شد اسم یکی از دانشجویان را یادداشت کند. اشاره کرد به کاغذهای جلوی دستم (برگه‌های سالنامه). می‌خواست یک گوشه بنویسد بعد همان یک تکه را بگیرد. گفتم: « صبر کن. بهت یک برگه بدم». برگه را که جدا کردم، چشمش افتاد به نوشته‌های بالای کاغذ‌ها؛ حدیث بود با معنی و یک جمله از یکی شخصیت‌ها (امام خمینی (ره)). دستش را گذاشت روی برگه، کشید جلوتر. سرش را خم کرد روی برگه وگفت: « فارسیه». تعجب کردم. گفتم: «از کجا فهمیدی؟». گفت: « چون لبنانی هستم. می‌شناسم. ولی نمی‌فهمم چی نوشته». بعد انگشتش را گذاشت زیر اسم ِ"امام خمینی" و خواند امام خمینی
می‌شناختمش؛  توی دفتر گروه کار می‌کند؛ کارهای ثبت نامم را او تکمیل کرده بود. بهش نمی‌آمد لبنانی باشد. فکر کرده بودم یا ایتالیایی است یا اسپانیایی؛ به خاطر لهجه‌اش؛ مشخصه‌ای هم که نشان بدهد عرب است نداشت اصلاً. با هم دوست شدیم.


 سه شنبه، ۱۴ ژانویه   ۲۰۱۴.


النجم الثاقب | ۱۴ ژانویه ۱۴ ، ۱۸:۵۶
۱۲ ژانویه۰۴:۰۱
۱.
بلافاصله بعد از این‌که سال جدید این‌ها تحویل شد، چند تا از دوستان ایرانی تماس گرفتند سال نو را تبریک بگویند: « سال نو مبارک، همراه با سلامتی، همراه با این، آن، آن‌ها و ...». گوشی را چسبانده بودم به گوشم، مثل این‌ها که دارند به زبانی که بلد نیستند رادیو گوش می‌دهند فقط گوش می‌دادم؛ یا مثل کسانی که نمی‌فهمند طرف مقابل چه دارد می‌گوید، فقط اگر طرف بخندد می‌دانند یک چیزی هست که باید خندید. واقعاً نمی‌دانستم چه واکنشی باید نشان بدهم؛ یا چه جوابی حتی ؛ لال ِ لال. دست آخر که حرف‌هایشان تمام شد، گفتم: «ممنون. برای تو هم».

۲.
دو سه نفر هم به صورت پیامکی تبریکات صمیمانه و آرزوهای خود را ارسال کردند. در میان این‌ها یکی بود که هنوز زبان فرانسه به آن صورت نمی‌داند. پیامکش را که باز کردم دیدم دو صفحه است؛ با یک عالمه آرزوهای قلمبه سلمبه که برای ابرازش به کلمه‌های خیلی سخت نیاز داری. حالا دانستن کلمه یک طرف، بلد بودن دیکته‌اش هم طرف دیگر. باز هم نمی‌دانستم باید چه پاسخی بدهم؛ درست مثل کسانی که برای اولین بار یک وسیله‌ای چیزی می‌بینند نمی‌دانند باید با آن چه کار کرد و دو ساعت فقط نگاهش می‌کنند. دست آخر، جواب دو تایشان را ندادم، می‌دانستم sent 2 all* است و این‌قدر توی لیستشان آدم هست که اگر جوابی از طرف من نرود آب از آب تکان نمی‌خورد. برای یکی هم نوشتم « ممنون. همچنین».

۳.

از تبریکات هیچ کدام از دوستان خارجی خبری نشد.

۴.

سال نوی میلادی در بین ایرانی‌ها خیلی خیلی خیلی بیشتر از خود فرانسوی‌ها گرامی داشته می‌شود. آن‌قدر گرامی که خود سال نوی میلادی دچار توهم شخصیتی می‌شود، به دور و بر خودش هی نگاه می‌کند و دست آخر می‌گوید: « این‌ها چرا این‌طوری می‌کنند؟! مشکل از من است یا این‌ها یا فرانسوی‌ها؟»


* passive است برای همین send نوشته نشد.

۱ ژانویه ۲۰۱۴.


النجم الثاقب | ۱۲ ژانویه ۱۴ ، ۰۴:۰۱