.إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّی.

~~~~ Le Voyage Sans Retour ~~~~

یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب

این "بی ربط‌های باربط" هست که ذیل این قالی پاراف می‌شوند، همان پایین پایین قبل تاریخ، این‌ها متعلق به خاطر ماست. خوش نداریم از این‌جا برداشته شوند برده شوند جای دیگری؛ چشبانده شوند تخت سینه‌ی دیواری، دفتری، خانه‌ای؛ آقای نفستان باشید. آب به ماهی نیاز دارد برای این‌که دریا شود و بماند. حواسم هست بهتان. حواستان بهم باشد.باریکلا.

یک وقتی، وقتی خیلی‌ها خودشان را به خواب زده بودند.
پاری‌ــــس.

۲۳ ژانویه۰۲:۳۶


دو سال پیش برای اولین بار دیدمش. روبرویم نشسته بود و هر از گاهی بینمان لبخندی رد و بدل می‌شد. موهای مشکلی پرکلاغی داشت؛ مشخص بود رنگ می‌کند. فرقش را  همیشه از وسط باز می‌کرد. عینک می‌زد؛ دور عینکش مشکی بود. دور تا دور چشم‌هایش خط چشم مشکی می‌کشید. ناخن‌هایش لاک مشکی داشت. به لب‌هایش رژ قرمز می‌زد. دامن بلند ِکلوش ِ گشاد ِ مشکی می‌پوشید، با بلوز یقه اسکی مشکی. کشف‌هایش هم مشکی بودند، با لژهای بلند؛ از این کفش‌هایی که یکی باید قلاب بگیرد بروی بالا سوارش بشوی! صدایش کُلفت بود کمی؛ اسپانیولی زبان. هیچ وقت نپرسیدم  اهل کدام کشور است؛ کوبا؟ پرتقال؟ اسپانیا؟ مکزیک؟ نمی‌دانم. یک انقباض همیشگی داشت؛ ساکت بود و توی خودش. می‌گفت دارد ارشد روانشناسی می‌خواند؛ حالا این‌که قرار بود بعداً برای روان چه کسی فاتحه بخواند یا چه درمانی برای بیماران بدبخت تجویز کند نمی‌دانم. دخترک شیطان پرست بود؛ ولی هیچ وقت نه ترسیدم، نه از دیدنش احساس ناراحتی کردم.

~:~:~

دو سال بعد،

دیر رسیدم سر جلسه؛ یک ساعت و ده دقیقه دیرتر. میزها شلخته پر بود و صندلی‌های چوبی‌اش از این‌ها بود که بلند شوی تق برمی‌گردد عقب و آدم را رسوای عالم می‌کند؛ نتوانستم جایی که دوست دارم بنشینم. ناچار شدم برگشتم ابتدای کلاس. به دخترک اشاره کردم، از جایش بلند شد رفتم توی دالان میز. نشستم، وسایلم را که گذاشتم و برگشتم سمتش، دیدم خودش است! همان طور. فقط دیگر دامن پایش نبود؛ شلوار لی پوشیده؛ توی دستش حلقه بود. کفش‌هایش هم اسپرت راحتی. گفت دکترایش را شروع کرده است؛ روانکاوی.

.

.

فکر می‌کنم اگر توی ایران شیطان پرست ببینم دیگر نمی‌توانم خاطره‌اش را این‌جا ثبت کنم! چون حتماً آنفاکتوس کرده به رحمت خدا خواهم رفت.

.

سه شنبه، ۱۴ ژانویه   ۲۰۱۴.

النجم الثاقب | ۲۳ ژانویه ۱۴ ، ۰۲:۳۶
۲۲ ژانویه۰۱:۰۸


از ساعت ۲۱ که در حال نوشتن مطلب قبلی بودم تا الان که ساعت ۱ بامداد است، ۴ نفر دیگر خودکشی کرده‌اند؛ یعنی هر یک ساعت، یک نفر...


چهارشنبه  ۲۲  ژانویه   ۲۰۱۴.


~~~~~~~~~~.....SUICIDE.....~~~~~~~~~~

ساعت پنج صبح شش نفر دیگر به چهار نفر قبلی اضافه شده بودند. به فاصله‌ای که وضو بگیرم نماز بخوانم یک نفر دیگر جان خودش را گرفت.

این یادداشت ساعت هفت و پنج دقیقه بامداد اضافه شد؛ آسمان هنوز تاریک است، پانزده دقیقه از اذن صبح گذشته، شوفاژها تازه روشن شده است.


تاریخ: همان.

النجم الثاقب | ۲۲ ژانویه ۱۴ ، ۰۱:۰۸
۲۱ ژانویه۲۱:۴۴


با دوستم که صحبت می‌کردیم امروز، می‌گفت یکی از شاگردان مدرسه‌‌ی محل کارش خودکشی کرده است؛ یک پسر بیست ساله؛ خودش را زیر قطار شهری انداخته است.  

آمار خودکشی توی فرانسه بالاست؛ از اول ژانویه تا همین امشب ۵۴۲ نفر جان خود را از دست داده‌اند. پارسال وقتی به دیدن آقایی فرانسوی رفته بودم راجع به آمار بالا و رو به افزایش خودکشی حرف می‌زد. آن روز وقتی اعداد و ارقام را برایم گفت فکر کردم اشتباه فهمیدم؛ امشب دوباره از توی سیستم آماری ارقام را نگاه کردم؛ همان بود.

هر روز ۵۵۰ نفر اقدام به خودکشی می‌کنند و در این میان ۲۹ نفر جان خود را از دست می‌دهند؛ یعنی سالانه ۱۰۵۰۰ از ۲۰۰،۰۰۰ نفر که اقدام می‌کنند از بین می‌روند؛ یعنی ۱۴.۷ در صد از هر ۱۰۰.۰۰۰ نفر فرانسوی به زندگی خود خاتمه می‌دهند، و این رقم از حد متوسط دیگر کشورهای اروپایی هم بالاتر است.


سه‌شنبه ۲۱ ژانویه   ۲۰۱۴.

النجم الثاقب | ۲۱ ژانویه ۱۴ ، ۲۱:۴۴
۱۹ ژانویه۲۳:۱۶


روی میز کلی برگه تبلیغاتی و چند تا نامه و مجله بود؛ مجله‌ها را برداشتم. یکی از مجله‌ها تبلیغاتی نبود و با بقیه فرق داشت. از مامان خانمم پرسیدم « این چیه؟». گفتند: « مجله شهرداری. فعالیت‌های ماهانه‌شون رو می‌فرستن هر ماه». نشستم به ورق زدن. همین طور که ورق می‌زدم، رسیدم به عکس چند تا عروس و داماد؛ عروس و دامادهایی که از چهره‌شان می‌شد حدس بزنی که سنشان بالاتر از سی و سه، سی و چهار سال است. بغل یکی از عروس‌ها یک پسر بچه‌‌ی حدود دو سال و نیمه بود؛ تن فسقل خان کت و شلوار مشکی بود؛ به یقه‌ی بلوزش پاپیون. یک پسر و دختر هم کنار عروس و داماد ایستاده بودند؛ دختر با لباس عروس، پسر با کت و شلوار. این تنها عکسی نبود که تویش بچه بود. با خودم گفتم حتماً این‌ها ساق‌دوشند! مجله که تمام شد، به مامان خانمم گفتم:

ـ مثل این‌که این‌ها عادت دارند عکس‌های عروسی‌شان را با چند تا بچه بیندازند!

ـ بچه‌های خودشونن!

ـ چی؟ بچه‌های خودشونن؟ یعنی چی؟

ـ یعنی با هم دوست بودن، کنار هم زندگی می‌کردن، بچه دار شدن، بچه‌ها بزرگ شدن، حالا هم تصمیم گرفتن ازدواج کنن دیگه.

.

این نوع زندگی در فرانسه کاملاً عادی است؛ اسم خاص خودش را دارد؛ همه‌اش به زندگی ابدی (حالا یا با ازدواج یا بی ازدواج) منتهی نمی‌شود؛ خیلی‌هایشان هم از هم جدا می‌شوند. بعضی هم بچه‌هایشان سن نوجوانی را رد می‌کنند و وارد دوران جوانی می‌شوند، اما خبری از ازدواجشان نیست که نیست؛ مثل رئیس جمهور محترمشان؛ اُلاند.

.

.

تاریخ: چند سال پیش.




النجم الثاقب | ۱۹ ژانویه ۱۴ ، ۲۳:۱۶
۱۷ ژانویه۰۲:۴۹


توی روزنامه‌ها نوشته بود: «یک ماشین با شعار "اُلاند، گم‌شو" توی خیابان‌ها راه افتاده است». حالا این بماند، ماه نوامبر، مردم توی شانزه لیزه جمع شده بودند، همین را شعار می‌دادند و می‌گفتند: « هیچ کس حاضر نیست با تو دست بدهد!»؛ منظورشان از هیچ کس، مقامات کشورهای دیگر است. اخبار را که پیگیری می‌کردم، رسیدم به وبلاگی به اسم "اُلاند گم شو". توی وبلاگ عکس تمامی مواردی که اُلاند با یک مقام غیر فرانسوی دیدار داشته و مقامات با او دست نداده بودند را کنار هم چیده بودند.  یک‌جای دیگر اُلاند کنار کابینه‌اش ایستاده و روی عکس فرمان delete است: « آیا می‌خواهید این 36 مورد را به سطل زباله منتقل کنید؟». نشانه ماوس هم روی "بله". توی یک عکس دیگر، دو نماینده مجلس را نشان داده که دارند توی تبلتشان بازی می‌کنند. 

یمخالفان یک سایت هم درست کرده‌اند به نام؛ "اُلاند، گورت را گم کن!". توی این سایت، اطلاعات لازم راجع به گروه، زمان اعتصاب‌ها و جمع شدن‌ها و دیگر اطلاعات لازم درج شده که فعلاً قرار است ۲۶ ژانویه دست به اعتراض بزنند.


۱۷ ژانویه   ۲۰۱۴.




النجم الثاقب | ۱۷ ژانویه ۱۴ ، ۰۲:۴۹
۱۷ ژانویه۰۲:۲۳


امروز صبح حوالی ساعت ده و پانزده دقیقه، یک کامیون، یک عــــــــــــــــــــــــالمه کود حیوانی (چند تُن) را جلوی در مجلس خالی کرده است. فکرش را بکنید، چند تُن! پلیس محترم بلافاصله در محل حاضر شده و راننده‌ را دستگیر کرده است.

روی کامیون با خط قرمز نوشته بود: « اُلاند و بقیه‌ی احزاب سیاسی، بیرون! اینجا جای ششمین جمهوری است!».  یکی از پرسنل قصر بوربُن (Palais-Bourbon)، یعنی همان مجلس هم گفته « تیتر روزنامه‌ها و اخبار یک چیزی کم دارد؛ [باید بنویسند] مجلس ملی در گ...»

.

.

حالا این‌ها یک طرف، واکنش مردم هم یک طرف دیگر:


ـ این مرد نباید بازداشت شه؛ چون یک اثر هنری خلق کرده!

ـ جلوی در مجلس، اون چیزی که واقعا اون تو هست رو ثابت می‌کنه..

ـ شاید دولت بالاخره چشاش ُ باز کنه!

ـ انقلاب جدید فرانسه. آفرین، آفرین. 1789 برگشته. جواب می‌ده، جواب می‌ده.

ـ شاید هم مثلاً اهدایی چیزی (برای کمک در امور خیریه!) بوده باشه، می‌دونید که کود هم خیلی گرونه، خصوصاً اگر خوب تخمیر شده باشه!

ـ چه استعاره‌ی خوبی؛ خوب ثابت کرد نمایندگان چه کار می‌کنند.

ـ نزدیک ِ بهار ِ دیگه! باغبونای مجلس برای کاشتن گل‌ها به کود نیاز دارن!

ـ آفرین به این خلاقیت! تعداد زیادی فرانسوی دیگه به این حضرات  اعتماد ندارن و کلید مجلس دست ایناست باز هم.

ـ برای اینکه یک بار هم که شده، به اصطلاح "خواص" ما بفهمند واقعاً چی هستند! تنها چیزی که اینا بهش علاقه دارن دوباره رأی آوردن ِ. وگرنه مهم نیست فرانسه داره به سمت نابودی، از دست دادن هویت، ارزش می‌ره..

ـ تهش خیلی این کار رو دوست ندارم، ولی آدم از خودش می‌پرسد باید چه کار کند که صدای ادم را بشنوند؟

ـ حالا همچین بد هم نشد؛ این‌ها به اندازه کافی ما رو مسخره خودشون کردن تا حالا؛ چه چپی‌ها، چه راستی‌ها. واقعیت داره بهمون نشون می‌ده کارخونه‌هایی رو که هر روز بسته می‌شن، شغل‌هایی که از بین می‌زن و افراد نیازمندی که روز به روز بیشتر می‌شن.

ـ خالی کردن کود جلوی مجلس، دقیقا حس مردم رو نسب به کسایی که بهشون حکومت می‌کنن نشون می‌ده. مردایی که منافع ملی و ملت حالیشون بشه ناپدید شدن و دیگه وجود ندارن.

ـ کودا بیرون مجلس ریخته شدن، ولی بوی بد و تعفن داخل ِ

ـ کارای دولت و اُلاند مردم ُ متخاصم کرده! مردم دیگه به مسئولین اعتماد ندارن و برای همین خشم داره همه جا رو می‌گیره.

ـ این کودا باید همین طوری جلو در مجلس بمونن!

ـ باید می‌برد داخل خالی‌شون می‌کرد.

ـ آفرین به این راننده. توی این کشور فقط "عمل" حرف می‌زنه.

ـ یه عالمه مرسی برای راننده. همون چیزی رو ریخته اونجا که من توی فکرم داشتم.

ـ من از همین جا از دوستمون تشکر می‌کنم که سخنگوی میلیون‌ها فرانسه شد.این کار تکرار خواهد شد؛ مردم حوصلشون سر رفته و نفرتشون رو از این بارُن‌های سیاستمدار نشون خواهند داد؛ کسایی که می‌خوان سخنگوی اخلاق باشند ولی مثال دور و اشتباهی هستند.

ـ یک استاد دانشگاه هم گفته: این مقدار کود خیلی کم بوده!

.................................................................................................................................................................. 

پ.ن: بنده بی ادب نیستم. سعی کردم بسیار مودبانه ترجمه کنم. به خاطر کلمه‌ی نقطه چین هم شرمنده، ببخشید. کلمه‌ی استفاده شده توسط خودشان خیلی چارواداری و کوچه خیابانی بود. این‌ها همه‌ی نظرات نیست؛ باز هم هست.

 پنج شنبه، ۱۶ ژانویه   ۲۰۱۴.



النجم الثاقب | ۱۷ ژانویه ۱۴ ، ۰۲:۲۳
۱۶ ژانویه۱۶:۲۹


منتظر نشسته بودم برگه‌ی اجازه‌ی ثبت نامم را صادر کند. مبایلش یک لحظه روشن خاموش شد؛ گوشی را برداشت نگاه کرد؛ چهره‌اش به لبخند باز شد. بعد تند تند یک چیزی تایپ کرد و گوشی را دوباره سر جایش گذاشت . سرش را که بلند کرد، لبخند زد و همین طور که نگاهش دوباره برگشته بود سمت مانیتور گفت: «ببخشید، دوستم بود. بچه‌ی دومش هم به دنیا آمد، ولی من هنوز مجردم!». صحبتش که تمام شد، رفتم توی فکر؛ که چقدر این جمله آشناست؛ از دخترهای ایرانی شنیده بودم. بعد با خودم گفتم: « آن‌قدرها هم غریبه نیستیم. شباهت هم وجود دارد». 


ایشان، همان دخترک لبنانی توی جلسه گروه بود.


 اواخر نوامبر ۲۰۱۳.



النجم الثاقب | ۱۶ ژانویه ۱۴ ، ۱۶:۲۹