۱.
آقای قصابی شروع کرد به عربی حرف زدن؛ هرچه گفت فرانسه جوابش دادم. نمیفهمیدم چه میگوید؛ از حرکات دستهایش متوجه میشذم. آخرش دیدم دیگر از همان حرکات هم چیزی دستگیرم نمیشود:
ـ عربی متوجه نمیشم.
ـ ا ِ؟ (تمام دندانهایش توی صورتش نمایان شد.) به چه زبونی صحبت میکنی پس؟ (منظورش "شما" بود البته! مردهای عرب، بیشترشان، زود با آدم پسرخاله میشوند!)
ـ فارسی.
ـ اِ؟ خوش اومدی پس.
ـ ممنون.
۲.
داشتم خرید میکردم، دیدم آستین پالتویم کشیده شد؛ خانمی عرب بود. شروع کرد به عربی حرف زدن. یک بسته دستش بود، هی اشاره به آن میکرد هی حرف میزد. مجال هم نداد بگویم «عربی متوجه نمیشم ». از توی جملاتش فقط "ح" و"ع" غلیظ را تشخیص میدادم .
ـ ببخشید، صبر کنید یک لحظه. عرب نیستم؛ متوجه نشدم چی گفتید.
ـ آها ببخشید.
بعد شروع کرد از اول همهی حرفهایش را فرانسه گفت. راهنماییاش کردم و خداحافظی کردیم.
۳.
دم صندوق، نوبتم که شد، یک پسر عرب مثل تیر غیب جلویم سبز شد. اشاره کرد که « من فقط همین یک چیز را دارم حساب کنم؟» اشاره کردم «حتماً». حساب که کرد، برگشت سمتم گفت: «شکراً». با سر اشاره کردم «خواهش میکنم».
۴.
توی فروشگاه عطر ِ شانزه لیزه بودم؛ خانم فروشنده از دور که آمد گفت: « مرحبا»؛ یعنی خوش آمدید. میخواستم بگویم "مرحبا و نخل خرما؛ خودت عربی. خب یک ذره فکر کن با خودت. مگر همهی مسلمانها عربند خب؟ گیریم عرب هم بودم، شاید اینجا به دنیا آمده باشم و زبان مادری ندانم اصلاً!"
~:~:~:~:~:~:~:
خندهام
گرفته بود از دستشان. گلبول سپید، با اینکه نه عقل دارد و نه فکر، وقتی میخواهد باکتریهای عامل بیماری را از بین ببرد، تشخیص میدهد کدام گلبول قرمز است، کدام سپید، کدام عوامل بیماریزا. حالا توی پاریس اگر
حجاب داشته باشی یا عربی، یا باز هم عربی؛ جز این چیز دیگری امکان ندارد.
اول مارس ۲۰۱۴.