.إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّی.

~~~~ Le Voyage Sans Retour ~~~~

یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب

این "بی ربط‌های باربط" هست که ذیل این قالی پاراف می‌شوند، همان پایین پایین قبل تاریخ، این‌ها متعلق به خاطر ماست. خوش نداریم از این‌جا برداشته شوند برده شوند جای دیگری؛ چشبانده شوند تخت سینه‌ی دیواری، دفتری، خانه‌ای؛ آقای نفستان باشید. آب به ماهی نیاز دارد برای این‌که دریا شود و بماند. حواسم هست بهتان. حواستان بهم باشد.باریکلا.

یک وقتی، وقتی خیلی‌ها خودشان را به خواب زده بودند.
پاری‌ــــس.

۲۳ دسامبر۲۳:۰۹



از درب آسانسور که بیرون می‌‌آیم می‌بینمش. از ته دلش لبخند می‌زند و همان طور که دستش را دور گردنم حلقه می‌کند می‌گوید:

ـ سلام حبیبتی*.

ـ ســــــــــــــــلام. خوبی؟

ـ الحمدالله (ح را غلیظ می‌گوید.) چی شدی؟

ـ سر/ما! (صدایم در نمی‌آید. مرتب هم سرفه می‌کنم.)

کمی حرف می‌زنیم و از هم جدا می‌شویم. یک ساعت بعد یکی مثل جوجه  تق تق زد به درب خانه. در را باز کردم باسماء بود. 

ـ بیا تو...

ـ (بسم الله). 

آمد توی راهرو و گفت: همین جا خوب است. توی دستش یک چیزی بود شبیه سیب مینی عقب افتاده‌ی زیر ماشین رفته. 

ـ این چیه؟

ـ زنجبیل. شیر گرم کن. کمی رنده کن توی شیر. بعد صاف کن بنوش. 

قیافه‌ام مثل همان زنجبیل ننه مرده شد. 

ـ باسماء نمی‌خواد. خوب می‌شه خودش به جان خودم.

ـ بخور. گوش بده. بدنت را ضدعفونی می‌کند؛ میکروب کش قوی‌ای است. 

باسماء که رفت موجود بدترکیب مورد نظر را به منتهی علیه یخچال پرت کردم و یک لحظه خدا را شکر کردم با هم زندگی نمی‌کنیم که گیر بدهد خوردی یا نه. چند هفته گذشت تا خوب شدم. آن موجود هم ماند تا تبدیل به بدترکیب‌ترین موجود شد و بعد هم رفت قاطی زباله‌ها. چند ماه بعد دوباره سرما خوردم. بد سرما خوردم. اسم "سرما خوردگی" برای بیماری مذکور خیلی خیلی کوچک بود. مثل مورچه در برابر دایناسور. این بار هم باسماء یک زنجبیل بی ریخت گرفت دستش، آمد دم در خانه. (باسماء تو کار دیگری بلد نیستی؟ مثلا شکلاتی، شیرینی‌ای کمپوتی چیزی!) دوباره همان بلا را سر زنجبیل محترم در آوردم. یکی از شب‌ها از حال بد و تب و لرز شدید و دردهای فیل‌کش یاد زنجبیل بی‌نوا که مورد بی محبتی‌ام واقع شده بود افتادم. کشان کشان رفتم سراغ یخچال. شیر داغ کردم، کمی زنجبیل رنده و صاف کردم. چند روز صبح و شب خودم را بستم به همین معجون. مثل CPR بود برای یک نیمه جان یا یکی که تازه قلبش ایستاده. سرپا شدم. مثل گلی که پژمرده شده؛ حالا آب و آفتاب دیده دیگر تن و قامتش خم نیست. حالا هر که سرما می‌خورد می‌روم توی نقش "باسماء" که «زنجبیل بگیر رنده کن توی شیر داغ،صاف کن بخور. اینــــــقدر خــــــــــــــــــــوبه!». حالا غرض از نوشتن این چند خط تجویز و پیشنهاد به شما بود. سرما خورده نخورده بنوشید. میکروب کش خوبی است. عرب‌ها خوب می‌دانند چه بخورند چه نخورند. البته اگر حساسیت ندارید و بعد خوردنش توی راه تنفسی‌تان کهیر نمی‌زنید!

:

:

*: عزیزم

:

بی ربط با ربط: درمانند تب این بی‌تابی‌ها را / تاب محبت توی دست‌هایت...باز کن مشتت را...باز کن.

:

تاریخ: روزی روزگاری!



النجم الثاقب | ۲۳ دسامبر ۱۴ ، ۲۳:۰۹

نظرات  (۳)

سلام بانو
متن شیرینی بود :))
بابت تجویز هم ممنون، به گمانم خیلی به کار من بیاد...

ان شاالله که همیشه سالم و سلامت باشد.
پاسخ:
سلام از ماست :)

شما هم...
خیلی بهتر از قبل بود.
زنده بود.
خداروشکر.
پاسخ:
سلام.
 
ممنون.
سلام پیشهاد خوبی است دستت درد نکند اما نه برای من که با خوردن دلستر زنجبیلی صورتم کهیر زد! کاش کهیر ، یه چیزی مثل قارچ که با کلی درمان به سختی خوب شد!!

ان شاءالله همیشه سالم و سلامت باشی، مواظب خودت باش.
راستی من تبریک سال نو برات فرستادم، رسید یا نه؟
خیلی کارم لوس ومسخره بود؟؟
پاسخ:
سلام بر بانو :)
خوبی؟ بله رسید خانومی. منتها نتونستم پاسخ محبتت رو بدم. رسما با همون پیامک تشکر خواهم کرد.
پس زنجبیل نخور...حیف شد.

در سایه ی "او" محفوظ باشی؛ ان شاءالله...


ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">