.إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّی.

~~~~ Le Voyage Sans Retour ~~~~

یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب

این "بی ربط‌های باربط" هست که ذیل این قالی پاراف می‌شوند، همان پایین پایین قبل تاریخ، این‌ها متعلق به خاطر ماست. خوش نداریم از این‌جا برداشته شوند برده شوند جای دیگری؛ چشبانده شوند تخت سینه‌ی دیواری، دفتری، خانه‌ای؛ آقای نفستان باشید. آب به ماهی نیاز دارد برای این‌که دریا شود و بماند. حواسم هست بهتان. حواستان بهم باشد.باریکلا.

یک وقتی، وقتی خیلی‌ها خودشان را به خواب زده بودند.
پاری‌ــــس.

۳۱ دسامبر۱۶:۰۱

یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب


کاشف به عمل آمد که تقریبا کلید در ورودی تمام آپارتمان‌ها را عوض کرده‌اند. حالا این‌که چرا کلید برخی تغییر پیدا نکرده فقط خودشان می‌دانند. 

- من خانم هستم. مسئله که فقط دزد نیست.
- شماره یکی دو تا از همسایه‌هایت را داشته باش. اگر موردی پیش آمد تماس بگیر بگو در را باز کنند ببینند چه کسی پشت در است. ولی خودت در را هرگز باز نکن.

گفتگویم با مسئول ساختمان تمام شد و با خوف و رجاء به سمت آپارتمان راهی شدم. در آسانسور که باز شد، نفس‌هایم خودشان را به در و دیوار گلویم چنگ زدند و همان‌جا ماندند. همه صداهای عالم انگار قطع، و پشت نفس‌هایم قایم شدند. خیال این‌که قرار است با چه صحنه‌ای مواجه شوم ضربان قلبم را هم لال کرد. شمرده شمرده قدم برمی‌داشتم. رسیدم. در بسته بود. دستگیره را گرفتم توی دستم. آرام کشیدم پایین. قفل بود. کلید را آهسته توی قفل در چرخاندم. در را باز کردم. انگار که کسی خواب است و نباید بیدار شود. آرام نفس‌هایم را یکی یکی رها کردم. نگاهی انداختم. ظاهرا همه چیز سر جایش بود. در را دوباره بستم و در منزل یکی از همسایه‌ها را زدم. بنده خدا از خواب بیدار شد. چشمان قرمزش توی آن سیاسی چهره به دلم خون کرد. ماجرا را شرح دادم و خواستم اگر اشکال نداشته باشد شماره‌اش را داشته باشم. پسر جوان شماره تماسش را با شماره آپارتمانش توی گوشی همراهم ذخیره کرد. نکته سنج بود.غریبه بودیم و حدس می‌زد اگر شماره را بدون نشانه ذخیره کنم احتمال این‌که موقع ضرورت مابین شماره تماس‌ها گمش کنم زیاد است. تشکر کردم و داخل خانه برگشتم. 
تا وقت خواب حتی‌المقدور کارهایم را رو به در انجام دادم. تمام حواسم را هم متمرکز گوش‌هایم کردم. وقت خواب چراغ راهرو را روشن گذاشتم. رو به سمت در دراز کشیدم. طول کشید تا خواب چشم‌هایم را برد. یک چیزی توی سینه‌ام نگران و مچاله شده بود. تا خود صبح بارها پریدم و خیره شدم به در. و هر بار که دوباره به خواب رفتم کابوس دیدم. 
چهار روز بعد راس ساعت نه صبح از شرکت کلید سازی ِطرف قرارداد برای تعویض زبانه در آمدند. انگار مسئول ساختمان گفته بود که جلوی در رسیدی، در زدی، صدایش بزن نترسد. در را باز کردم. مردی چهارشانه، قد بلند سلام کرد. یک جعبه ابزار قرمز رنگ داشت. رو به در زانو زد. پیچ‌گوشتی‌اش را درآورد. پیچی را باز کرد و بدون کوچکترین زحمتی زبانه را از توی در کشید بیرون. انگار کنید کشوی یک کمد باشد. جا خوردم. زبانه جدید را به همان سرعت جا انداختُ پیچ کرد و تمام. 

- من اگر می‌دانستم این‌قدر آسان است خودم توی این چند روز انجام داده بودم، توی این اضطراب نمی‌ماندم!

خندید. پنج عدد کلید جدید را دستم داد و خداحافظی کرد و رفت. و من، مثل بچه‌هایی که بهشان مدادگُلی نو داده‌اند توی دلم هی داشت قند آب می‌شد. خوشحال، انگار که قبلا در قفل نمی‌شده، فقط بسته می‌شده؛  حالا خانه‌ام در و پیکر دارد.

از آن ماجرا حدود پنج ماه می‌گذرد. پلیس هرگز جهت تکمیل پرونده تماس نگرفت. همان شب اتفاق به صورت آنلاین تنظیم شکایت کرده بودم و طبق گفته درگاه اینترنتی ظرف ۴۸ ساعت پس از دریافت شکایت، پلیس می‌بایست جهت تعیین وقت تماس می‌گرفت و من هم برای نهایی کردن فایل به اداره پلیس محل مراجعه می‌کردم. البته که هنوز آن ۴۸ ساعت تمام نشده!

دیشب مهمان داشتم. کلید داشت و از من زودتر رسیده بود. کلید انداختم بیایم داخل. با خودم گفتم خبر دارد، رسیدم حتما کلید را از پشت در برداشته. در را باز کردم. دیدم کلید از داخل روی در است! میخکوب شدم. 

- خدای من! در با وجود کلید باز شد؟! 

یکباره تمامی آن آلام، اضطراب، فکرها، خیال‌ها برگشت. چقدر تعویض کلید برایم بیهوده و مسخره به نظر رسید. انگار خانه‌ام بی در و پیکر شد. آمدم داخل. ذهنم حسابی گیر افتاده بود. گفتم نمی‌شود باید سر در بیاورم چه خبر است. کمی گذشت. در را باز کردم. گذاشتم کلید از داخل روی در بماند. از بیرون کلید را توی در انداختم. کمی که فشار دادم کلید داخل کمی از داخل قفل بیرون آمذ و کلید از بیرون راحت داخل در چرخید و قفل شد. این ور آن ور کردم، با خودم کلنجار رفتم. کلید داخل را تغییر جهت دادم. دوباره از بیرون با کلید دوم امتحان کردم. در باز نشد. فهمیدم این‌که در را قفل می‌کنی کافی نیست. بعد، باید کلید را به موازات درازای در داخل قفل بچرخانی. این یعنی قفل دوم. اگر کلید با جهتی افقی توی در بماند، و از بیرون کلید انداخته شود باز می‌شود! شما هم امتحان کنید!

***

تا امشب تقریبا هر شب‌ چراغ توی راهرو را روشن می‌گذارم. کسانی که آمدند و شب ماندند برایشان سوال بوده و برای برخی غیرقابل هضم و مسخره که «چرا شب چراغ را خاموش نمی‌کنی می‌خوابی؟!»، «چرا باید آن یکی در باز باشد که بتوانی در ورودی را ببینی؟!». تقریبا به کسی نگفته‌ام چه اتفاقی افتاده. بیشتر به این دلیل که تن‌ها زندگی می‌کنند و نمی‌خواهم با تعریف ماجرا ترس به جانشان بیفتد و شبشان با ناآرامی به صبح برسد. بنابراین سوال‌های بی‌جا و تلخی و نیش زبان‌ها را با حرص و درد و غصه به جان می‌خرم و پشت سکوت پنهان می‌شوم تا مبادا بترسند. وقتی چراغ روشن باشد و داخل شدن کسی را توی خانه متوجه نشوم، لااقل وقتی پریدم و چشم باز کردم می‌بینمش!
حال ِ شب‌هایم خیلی بهتر شده است. تقریبا نگرانی و خوفی باقی‌نمانده. رگه‌های ظریفی اگر هست فقط یک دلیل دارد. می‌ترسم شب چشم‌هایم را باز کنم ببینم یک هیبت مردانه نامرد بالای سرم ایستاده باشد، چیزی که شب‌های اول داشت زنده به گورم می‌کرد...زن که باشی یک جاهایی آن همه جسارت و شجاعت به کارت نمی‌آید...زن که باشی...





آهای دزدهای عالم، آدم باشید، پشت این در، زنی نگران همه سپیدی زنانگی‌اش است.

این‌جا پاریس است...









النجم الثاقب | ۳۱ دسامبر ۱۸ ، ۱۶:۰۱

نظرات  (۲)

آلله تابشیر دیم
پاسخ:
تشکر.
حفظکم الله تعالی
شب ها بالاسرتون قرآن بگذارید بخوابید.
و تسبیحات حضرت زهرارو هم بگید با این ترتیب: 34 الله اکبر. 33 سبحان الله. و 33 الحمدلله

برای امان از دزد دو آیه آخر سوره اسراء رو به خونه و وسایل خودتون و... بخونید: ابتدای آیه قل ادعوا الله ...
پاسخ:
سلام 

ممنونم..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">