کاش آن زمانهای قدیم که آقا زادهها (امامی نشانها) میخواستندبرای نگه داشتن دینشان هجرت کنند، همهاش نمیرفتند ایران. فکر مسلمانهایی که توی کشورها و قارههای دیگر هم به دنیا میآمدند یا ناچار به زندگی میشدند را میکردند؛ مثلا یکی میرفت واشنگتن، یکی میرفت منچستر، یکی بارسلون، یکی هامبورگ و ...
فکر کن، اگر بود، آدم یک شنبهها (جمعههای ایرانی) را بلند میشد میرفت امام زاده فلان، دم درش یک چادر گل گلی میگرفت، چادر را میپیچید دور خودش و بقیهاش را هم میچپاند زیر بغلش میرفت داخل، دو رکعنت نماز میخواند، بعد هم سرش را میگذاشت روی آن شیشههای چهارخانه توخالی با امام زادهی تویش حرف میزد، امام زاده هم گوش میداد چه میگوید، بعد که گفت :« آقا خب؟ قول؟» و خیالش راحت شد که آقا گفت « خب » راهش را میکشید میرفت خانه، خیالش راحت میشد که از "به اینجام رسیده دیگه" و " خفگیها" و "دلشکستیها" و "دلتنگیها" کم کرده. و میتواند ادامه بدهد هنــــــــور.
۲۰ اکتبر ۲۰۱۳.