.إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّی.

~~~~ Le Voyage Sans Retour ~~~~

یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب

این "بی ربط‌های باربط" هست که ذیل این قالی پاراف می‌شوند، همان پایین پایین قبل تاریخ، این‌ها متعلق به خاطر ماست. خوش نداریم از این‌جا برداشته شوند برده شوند جای دیگری؛ چشبانده شوند تخت سینه‌ی دیواری، دفتری، خانه‌ای؛ آقای نفستان باشید. آب به ماهی نیاز دارد برای این‌که دریا شود و بماند. حواسم هست بهتان. حواستان بهم باشد.باریکلا.

یک وقتی، وقتی خیلی‌ها خودشان را به خواب زده بودند.
پاری‌ــــس.

۱۶ فوریه۰۹:۳۸


با کلی مذاکره و صحبت و خواهش و تمنا و تهدید، نفس محترم را راضی کردم از خانه بروم بیرون، دو سه تا خرید کوچکی که از سوپرمارکت داشتم انجام دهم. چراغ آسانسور خاموش بود؛ مجبور شدم از راه پله‌ها بروم. تاریک بود، چراغ هم روشن نشد. شَستم خبردار شد باز خبری شده. پله‌های ساختمان مارپیچ است، هر چه بیشتر می‌رفتم بیشتر توی تاریکی فرومی‌رفتم. اواخرش دیگر پله‌ها را نمی‌دیدم؛ دست گرفته بودم به دیوار، پایم را الله بختکی پایین می‌گذاشتم. در ِ پله‌های طبقه هم‌کف را که باز کردم ظلمات بود؛ برق‌‌ها پریده بود.

حالا توی این ظلمات یک پلاستیک زباله هم دستم بود؛ اتاق زباله هم دو تا در داشت. در اول را نگه داشتم با پا، در دوم را باز کردم، به خیال این‌که در زباله‌دانی‌ها باز است؛ باز نبود. مجبور شدم پایم را آزاد کنم تا بتوانم بیایم داخل در سطل را باز کنم؛ هیچی، در اول بسته شد، در دوم هم بسته شد، ماندم توی تاریکی مطلق، توی یک اتاق زباله، تنهای تنها.

جلوی در ِ دفتر ساختمان سه نفر ایستاده بودند. یکی‌شان نیمه سیاه بود، آن یکی عرب، آن یکی هم نفهمیدم. پسر عرب داشت به آقای نیمه سیاه می‌گفت: « نصف ساختمان برق ندارن. بهشون یکی یک دونه شمع بدیم». نیمه سیاه جواب داد: « چی می‌گی؟ هوا سرده؛ بهشون بگیم با شمع خودشونُ گرم کنن؟». خندم گرفت؛ « خدایا اینا فکر می‌کنن اصلا؟ »

از خرید که برگشتم هوا تاریک تاریک بود. چراغ همه‌ی واحدهای رو به خیابان خاموش. کوچه هم برق نداشت الحمدلله. در ورودی ساختمان هم اکترونیکی. « یحتمل باید این بیرون بمانم امشب». صبر کردم تا یکی آمد بیرون توانستم بروم تو. خیلی تاریک بود؛ نمی‌دانستم چطوری از آن همه پله باز بروم بالا. برگشتم سمت آن آقای نیمه سیاه. گفتم: « کی درست می‌شه؟». گفت: « نمی‌دونم، مسئول دفتر ساختمون ُ پیدا نمی‌کنیم. کلیدا دست اون ِ. زنگ زدیم از بیرون یکی بیاد. معلوم نیست کی برسه». تشکر کردم و برگشتم سمت راه پله‌ها. گوشی همراهم هم نوری نداشت. روشنش می‌کردم خودم را مسخره می‌کردم. حالا پله‌ها راست برود بالا خیالی نیست؛ پله‌های مارپیچ سه گوش ِ کوچک، نه یک طبقه، نه دو طبقه، نه سه طبقه، نه چهار طبقه، نه...

به هر بدبختی بود رسیدم به طبقه‌ی خودم. الحمدلله برق بود. دو سه تا قلمی که خریده بودم را جابجا کردم. تلفن زنگ زد مشغول حرف زدن شدم، گفتم هم زمان چند تکه ظرف و چند تکه لباس را بشویم. هر چه می‌گذشت آب گرم نمی‌شد. انگار یخ حوض شکستم تا رسیدم به آب. ظرف‌ها و لباسهاکه تمام شد، دست‌هایم قرمز و خشک شده بودند. دست زدم شوفاژ، دیدم یخچال است. برق سه چهارم ساختمان که رفته بود، شوفاژ و آب گرم هم قطع شده بودند. داشتم فکر می‌کردم اگر ایران بود، هر وقت شب و روز هم که بود، سریع می‌پریدی اکبرآقایی، اصغرآقایی، ممدآقایی کسی را پیدا می‌کردی، می‌نشاندی ترک موتوری چیزی، برش می‌داشتی می‌آوردی تا برود موتور خانه خرابی را درست کند. یا اگر فیوز مرکزی هم می‌پرید، خودت دسترسی داشتی، مغازه الکتریکی هم تا دلت بخواهد در دسترس. حالا از غم اصغر آقا و ممدآقا و اکبرآقای نداشته بگذریم، ما دیشب حسابی لرزیدیدم؛ سرما هم خوردیم. فردا باید بروم دفتر ساختمان بگویم:«لطفاً من ُ بردارید ببرید دکتر، هزینه دستمال کاغذیا هم که استفاده کردم ُ قراره استفاده کنمُ هم بپردازید».


دیشب

۱۵ فوریه  ۲۰۱۴.



النجم الثاقب | ۱۶ فوریه ۱۴ ، ۰۹:۳۸

نظرات  (۳)

شما برگردید ایران، انگار وارد بهشت شده اید...:)
بسم الله الرحمن الرحیم

کرسی آزاد اندیشی مجازی زن و خانواده «صالحات» به حول و قوه الهی آغاز به کار کرد.

مبحث تخصصی زنان و بحث در این حوزه را از اینجا دنبال کنید.

salehat.blog.ir


پاسخ:
سلام ِ خدا :)

به چشم. تشکر.
در پناهش..


۱۴ مارس ۱۴ ، ۲۱:۵۸ سید محمد رضی زاده
با همه نواقصی که اینجا یعنی در ایران در خیلی از موارد وجود دارد، اما نکته امیدوار کننده مسئله این است که راحتیم، دردسرهایمان کم است. حل برخی مشکلاتمان بسته به ناز یک شست است. برای آب خوردن جواب پس نمی دهیم، برای راه رفتن مالیات نمی دهیم. و القصه!
گاهی باید دور شویم از اینجا و خارج شومی از این فضا تا بدانیم از چه نعمتی برخوردار بوده ایم و قدر ندانسته ایم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">