الجزایری است و مدارک اقامت قانونی ندارد. یک فرانسوی توی نانواییاش به او کار داده؛ هفت روز هفته، از صبح تا شب، از صبح زود تا هشت شب کار میکند و همان جا هم میخوابد. صاحب کارش ماهیانه تنها دویست یورو حقوق میدهد. از این دویست یورو هم، صد تایش را میفرستد الجزایر برای خانوادهاش؛ خودش با صد یورو در ماه زندگی میکند. ارزش این مقدار پول برابر چیزی حدود صد یا صد و پنجاه هزار تومان است (با محاسبات من).
۷ فوریه ۲۰۱۴.
۱.
کلاس که تمام شد، با یکی از دانشجویان فرانسوی راه افتادیم سمت مترو. کمی مانده به ورودی مترو دیدیم پسری سیاهپوست با سرعت از داخل خارج شد؛ انگار یکی دنبالش بود؛ به سرعت میدوید؛ مثل یوزپلنگ. کمتر از یک دقیقه بعد دختر عرب چاقی جیغ زنان از داخل بیرون دوید؛ نمیتوانست خوب بدود؛ فقط جیغ میزد "مبایلـــــــــــــــــم". پسرک ناپدید شده بود.
ما دو نفر خشکمان زده بود. توی همان بهت از هم خداحافظی کردیم و جدا شدیم. (تاریخ: سال پیش ـ یک روز شنبه)
۲.
پسری سیاهپوست مثل موشک از کنارم رد شد؛ شلوار ورزشی آدیداس پایش بود. مرتب بر میگشت پشت سرش را نگاه میکرد. خیلی زود توی دالان گم شد. چند دقیقه بعد دختری جیغ زنان پیدایش شد. پریشان میدوید؛ از گوشهی چشمهایش اشک روان بود.
رهگذارن، مثل من، لحظهای میایستادند نگاه میکردند و بعد راهشان را میکشیدند دور میشدند. (تاریخ: دو سال پیش. عصر بود. روزش را یادم نیست).
۳.
روی زمین چند تا پلاستیک افتاده بود. چند تا از تخم مرغها شکسته بودند؛ سالمها توی زردهها و سپیدهها غرق. دختری کنار پلاستیک ایستاده بود. از کنارم دختری به سرعت رد شد؛ داشت میدوید. نفهمیدم گوشی همراه یا کیفش...
۳ فوریه ۲۰۱۴.
دوست ندارم با مردهای عرب* ِ توی بازارچهی محله هم کلام شوم. تقریبا همهشان پررو هستند. راحت شوخی میکنند. محرم نامحرم حالیشان نمیشود. از این حیث هم حساس نباشی، بی ادبی کلامشان با یک خانم آدم را منزجر میکند. نوع حرف زدنشان مثل این پسرهایی است که سرکوچه میایستند و پاتوق دارند؛ یک طوری لاتی. بقیه پولت را هم که میخواهند پس بدهند دستشان را میکشند توی دستت. چیزی که آدم را دیوانه میکند و دلش میخواهد مشتش را بخواباند توی دهانشان**. با اغلب زنان عرب که میآیند خرید خوش و بش میکنند؛ چه بدون حجاب باشند چه با حجاب***. آنها هم گرم میگیرند؛ هیچ کس بدش نمیآید؛ نه مردها، نه زنها.
.
.
*. تونس، مراکش، الجزایر.
**. این حال شامل همهی مردهای دنیا میشود؛ ملیت نمیشناسد.
***. این " اغلب" یعنی اغلب، یعنی همه نه!
دوشنبه،۲۳ دسامبر ۲۰۱۳.
وقتی از عربها* خرید میکنم، شروع میکنند به عربی حرف زدن؛ من هم اگر بفهمم چه میگویند، دوست دارم نفهمم! میگویم: « عربی نمیفهمم». بعضیهایشان ترش میکنند. فکر میکنند از این عربهایی هستم که متولد اینجاست و زبان مادری بلد نیست. سریع اضافه میکنم: «عرب نیستم.«
دنبالش را میگیرند میگویند: « ترک؟ و...». میگویم: «نه! ایران». گُل از گُلشان میشکفد، دهانشان به لبخند باز میشود و دندانهایشان جمیعاً توی کادر صورتشان صف میکشند. کشیده میگویند: «هـــــــــــــــــا، احمـــــــــــــــدی نجــــــــــــــــــــات». "ح" احمدی را همین طور جدا میکنند، با غلظت و تاکید از توی حلقشان خارجش میکنند. و این "احمدی نجات" برای اینها یعنی خیلی چیزها.
.
.
* اینها عربهای شمال آفریقا هستند که از محبت عمیق فرانوسیها نسبت به کشورشان بی نصیب نماندهاند!
.
یکشنبه ۲۲ دسامبر ۲۰۱۳.